او، همانند دیگر افراد بشر و به ویژه روس ها، از چنین افکاری رنج می برد، رنج دیدن و باور کردن همه چیزهای خوب و حقیقی و در همان حال، مشاهده شرارت  گناه که بخش مهمی از زندگی انسان را در بر گرفته بود. او به وضوح شرارت و فریبکاری را با چشمان خود می دید. حتی در زندگی او نیز این چیزها وجود داشت. هرچه تلاش می کرد و دست به هر کاری می زد، شرارت و فریبکاری به سراغش می آمد و او را از کار کردن باز می داشت، در عین حال مجبور بود زندگی کند و شغلی داشته باشد. تحت چنین فریبکاری ها و شرارت هایی، زندگی کردن، وحشتناک بود و به همین دلیل او سعی می کرد از همه چیز کناره گیری کند و این صفات بد را به فراموشی بسپارد.

📖 جنگ و صلح/ تولستوی


پ.ن: ماجرای همیشگی آدم ها بدون توجه به زمان و مکان.