من خواهم شنید...

ولع کتاب

یه ولع پیدا کردم، وقتی کتابی رو شروع میکنم فقط به تموم کردنش فکر میکنم. به جای اینکه خود کتابو بخونم و لذت ببرم فقط به تموم کردنش فکر میکنم.

خیلی جاها خود کتاب رو هم نمیفهمم، نمیدونم این چه دردیه به جونم افتاده.

الان که داشتم تند و تند کتاب خشم و هیاهو رو میخوندم و نصفشم فقط روخوانی میکردم یهو با خودم گفتم فکر کن این آخرین کتابیه که توی زندگیت قراره بخونی. میخوای اینجوری تمومش کنی؟!

اصلا از این رویه خوشم نمیاد، هیچ لذتی از کتابام نمیبرم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

ریگ روان

چقددرررر کتاب «ریگ روان» منو نمیگیره و رو اعصابمه!

فعلا که صفحه 35 ام و نمیخوام زود نظر بدم ولی ازون کتاباس که آدم میگه چرا شروع کردم

ناراحتم که دارم زود راجع بهش نظر میدم و امیدوارم که پشیمون بشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

هزار خورشید تابان

امروز کتاب هزار خورشید تابان رو تموم کردم.

موقع خوندن کتاب، مدام به این سوالات فکر میکردم که بین تمام موجوداتی که خدا جفت آفریده هیچکدوم مثل ما بین دو جنسیتشون اختلاف نیست!

اینقدر یکی اون یکی رو زجر نمیده که مایی که قدرت تفکر داریم میکنیم.

چه تفاوتی، چه چیزی دیدیم که فکر کردیم یکی آدم کمتریه چرا برامون هضم نمیشه که هردو آدمیم و فقط این سیستم طبیعته که باید جفت میبودیم؟

خیلی از زمانی نگذشته که مردها، زن هارو یه جنس اضافی و پایینتر از خودشون میدیدن و خیلی جاها هنوزم هست.

چرا نمیتونیم به هم به چشم یک آدم نگاه کنیم نه یک جنسیت دیگه؟

جدا از جنسیت چی باعث میشه اینجوری همنوع خودمونو سلاخی کنیم؟ به خودمون حق بدیم یک نفر رو چون مثل ما فکر نمیکنه، به دنیا نیومده، نژادش فرق داره و عبادت نمیکنه به بدترین شکل بکشیم؟

توی وجود مایی که تفکر میکنیم چی هست که انقدر وضعمون از بقیه موجودات بدتره؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

صدا کن مرا

صدا کن مرا صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

 

سهراب سپهری

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

فکر کردن یا درجا زدن؟

معمولا فکر کردن برای آدم حال خوب نمیاره

ولی با این حال از فکر نکردن بهتر نیس؟

پشیمونی نداره اگه توی فکرات گم شدی یا دیدی توی مبدا حالت بهتر بوده

هرچیزی از درجا زدن بهتره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

به تو فکر میکنم

به تو فکر می کنم

مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید

به تو فکر می کنم

مثل مسافر به راه

مثل علف به ابر

مثل شکوفه به صبح و

مثل واژه به شعر

به تو فکر می کنم

مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت

به تو فکر می کنم 

مثل کوچه به روز 

مثل نوشتن به نی  

مثل خدا به کافر خویش و

مثل زندان به زندگی

به تو فکر می کنم

مثل برهنگی به لمس و تن به شست و شو

به تو فکر می کنم

مثل کلید به قفل 

مثل قصه به کودک 

مثل پری به چشمه و پسین به پروانه

به تو فکر می کنم

مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب 

به تو فکر می کنم 

مثل اَبونواس به می

مثل نقطه به خط 

مثل حروف الفباء به عین 

مثل حروف الفباء به شین

مثل حروف الفباء به قاف

همین!

هر چه گفتم

انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود.

✍ سید علی صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

راهبران...

آری، اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتی ترین حقوق خویش را، به دیگران واگذار می کنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت، بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران می پیمایند و تسلیم اراده ی  کسانی می شوند که مصالح ایشان، چه بسا، همیشه با مصالح و آرمان های توده یکی نباشد.

امروز، چشم به حرکت رهبری می دورزند که روزگاری، به دلیلی، کسب حیثیتی کرده است -شاید کاذب- وبه راه او می روند، و فردا، به دلیلی دیگر، روی از او می گردانند و به جبهه ی دیگری نقل مکان می کنند؛ و در همه حال، ساده لوحانه  و معصومانه آلت فعل اند و بر انگیخته شده به دست کسانی که منافع شان، رشد آگاهی توده ها را ایجاب نمی کند.

و تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان، مظهر ارادهی آگاه توده ها نباشند، و تا توده ها، سوای شعور تاریخی شان، خود به مرحله ی تحلیل عینی لحظه به لحظه حوادث نرسند، فریب خوردن، و به بیراهه کشانده شدن، و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن، برای توده ها، امریست نه چندان غریب و بعید.

آنها که نمی جویند و نمی پرسند و نمی شناسند، خیل کوران را مانند، دلبسته ی بن عصای بینایی؛ و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست؛ و وای اگر آن به ظاهر بینا، خود در معنا کوری باشد که بن عصای بیگانه یی را گرفته باشد...

و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.

📖 آتش بدون دود/ نادر ابراهیمی


پ.ن: چه غم انگیز بود این کتاب، چقدر ناراحت کننده بود این همه جنگ و کشتار به خاطر غرور! کشتن هم وطن و همسایه خودت بدون دلیل... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

سیر عقاید

من هیچگاه صبر کافی برای شنیدن نظرات دیگران ندارم، چون مطمئن هستم که فقط چیزی که در جای دیگری شنیده اند را تکرار میکنند یا عقایدی که در کودکی به خوردشان داده شده است را نشخوار میکنند. ببینید، هرکس حق دارد نظرات خودش را داشته باشد و من هرگز جلوی کسی که عقیده ای را اظهار میکند را نمیگیرم، ولی آیا شما میتوانید مطمئن باشید که آن عقیده متعلق به خودش است؟ من نمیتوانم.

📖 یک جزء از کل/ استیو تولتز


پ.ن: درسته تفکرات و عقاید ما قطعا یه زمینه ای دارن، شاید بعضی هاش حتی چند صد سال فرهنگ پشتش باشه. من میخوام بپرسم مگه کسی میتونه ادعا کنه عقیده ای داره که صد در صد و بدون دخالت هیچ عامل بیرونی بهش رسیده و هیچ نظری هیچ تلنگری هیچ جا باعث اون فکر نشده؟

فکر نمیکنم که بشه. البته مسلما منظورم تایید کسایی که طوطی وار فقط برای نشون دادن اینکه مغزشون کار میکنه حرف بقیه رو تکرار میکنن نیست. منظورم کساییه که فکر میکنن و به نظری میرسن.

شاید بتونیم بگیم که پروسه تحلیل کار خودمون بوده، شاید بتونیم بگیم خارج از چارچوب فکری اطرافیانمون فکر کردیم، اما مسلما نمیتونیم بگیم هیچ چیزی توی شکل گیریش تاثیر نداشته.

شاید این حرف رو فقط اولین آدم روی زمین بتونه بزنه، بعد از اون همه تفکرات تحت تاثیر تفکر قبلی (شاید حتی به مخالفت با تفکر قبلی) ایجاد شده.

عقیده و فکر مثل تمام چیزهای دیگه توی این دنیا از صفر به وجود نمیاد. مغزمون اطلاعاتی رو میگیره و تحلیل میکنه و یه خروجی به ما میده، اما بدون ورودی تحلیلی هست؟ 

درمورد عقاید یه آدم عادی بعید میدونم، اما ممکنه فلاسفه بدون ورودی تحلیل کرده باشن؟ فلسفه ساختن همین تحلیل هرچیزی بدون در نظر گرفتن ورودی ها نیست؟ شاید برای همین «هری» به «مارتین» گفت که تو فیلسوفی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

شهرمون خاکستریه

با دیدن یه پله آهنی توی یه کارواش تاریک
یهو یه چیزی تو مغزم تغییر کرد.

به چشمم این شهر زیادی خاکستری و زشته...
تابلوهاش، ساختموناش، ماشیناش و آدماش همه بی رنگن

حس زندگی و خوشحالی توش انگار ماسیده شده.

فکر میکنم یجوری سرد شدن آدما باهم که به همه در و دیوارم سرایت کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

انعطاف یا ریاکاری

آیا ریاکاری در واقع نشان دهنده انعطاف پذیری در انسان نیست؟

اگر انسان بر روی اصول خودش بماند، آیا این به معنای خشک بودن و بسته بودن ذهن نیست؟

📖 یک جزء از کل/ استیو تولتز

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
زمزمه