با دیدن یه پله آهنی توی یه کارواش تاریک
یهو یه چیزی تو مغزم تغییر کرد.
به چشمم این شهر زیادی خاکستری و زشته...
تابلوهاش، ساختموناش، ماشیناش و آدماش همه بی رنگن
حس زندگی و خوشحالی توش انگار ماسیده شده.
فکر میکنم یجوری سرد شدن آدما باهم که به همه در و دیوارم سرایت کرده.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.