ارسطو معتقد است سه نوع خوشبختی وجود دارد. نوع اول خوشبختی زندگانی سرشار از شادی و لذت. نوع دوم خوشبختی زندگانی شهروندی آزاد و مسئول. نوع سوم خوشبختی زندگانی فیلسوفانه و اندیشمندانه.
ارسطو آنگاه می افزاید که هر سه ضابطه باید در آن واحد وجود داشته باشد تا انسان به خوشبختی و خرسندی برسد. ارسطو هرگونه عدم تعادل را رد می کرد. چنانچه امروزه می زیست لابد می گفت عقل سالم در بدن سالم است. کسی که فقط به رشد بدن خود بپردازد درست به اندازه کسی که فقط مغز خود را به کار برد نامتعادل است. هر دو افراط نشانه کژراهگی در زندگی است.
این اصل در مورد روابط انسان نیز صادق است. ارسطو در اینجا هم «حد اعتدال» را توصیه می کند. باید نه ترسو بود نه بی باک: باید شجاع بود (کمی شجاعت ترسویی است و زیادی شجاعت بی باکی). باید نه خسیس بود نه مسرف: باید سخاوتمند بود (سخاوت کم خست است و سخاوت زیاد اسراف) همین طور در خوردن باید اندازه نگه داشت. کم خوری و پرخوری هر دو خطرناک است. اخلاقیات افلاطون و ارسطو هر دو بر پایه پزشکی یونان استوار است: فقط با اعتدال و تناسب می توان به زندگی خوش و «سازگار» نائل شد.
📖 دنیای سوفی/ یوستین گردر
پ.ن: تا اینجای کتاب رو که خوندم داشتم فکر میکردم به به ارسطو عجب تفکرات زیبایی داشته عجب آدم بافکری بوده که یکهو نظریاتش راجع به زن و مرد رو توی صفحه بعد خوندم و... در عجبم آدمی که اینقدر میتونست فکر کنه راجع به دنیای اطرافش یعنی واقعا تفکرش این بود راجع به جنسیت بشریت؟؟؟ واقعا خیلی تاسف داره فکر کنم هیچوقت با زنی رابطه ای نداشته! حس میکنم حرفاش حتی دیدگاه خودش رو هم نقض کرده.
پس باور نکن که بقیه اش هم بدون جانبداری و درست باشه