توی دنیا چقدر دروغ های قشنگ وجود داره که حتی متفکرترین انسان ها رو هم به اشتباه می اندازه چه برسه به کسانی که هیچوقت زحمت فکر کردن رو به خودشون ندادند.

نمیخوام بگم من فهمیدم این دروغ ها چی ان چون بزرگترین ادعای قرن رو کردم! اما میدونم که همچین دروغ هایی که ظاهرشون شاید زیباترین مفاهیم دنیا باشه وجود دارن. و خیلی هامون هم باورشون کردیم و شدن سرلوحه زندگیمون حتی.

اما اگر همچین مفاهیم زیبایی سرلوحه آدم هاست (طبق ادعای خودشون) چطور هنوز احساس خوبی ایجاد نمیکنه؟

اتفاق بدتر وقتیه که این دروغ های زیبا رو به عنوان برچسب برای خوب جلوه دادن خودمون توی دنیایی که این دروغ ها ارزش شدن به خودمون میچسبونیم اما هیچوقت بهش عمل نمیکنیم. فقط یک ظاهر دروغی میسازیم از یک دروغ دیگه! و چقدر اتفاق بدی می افته وقتی آدم ها خودشون هم دروغ خودشون رو باور میکنن. اونوقت دیگه حتی متوجه رفتار اشتباهشون نمیشن و از هرچیزی که اونارو از اوج تصوری که از خودشون ساختن پایین بکشه متنفر میشن.

چقدر زرنگن کسانی که این دروغ هارو منتشر کردن. البته اگر خودآگاه این کار رو کرده باشن.

توی همچین دنیایی که وقتی شروع کنی به فکر کردن هزاران ارزش دروغی مسیر فکرت رو تعیین میکنه چطور میشه فکر کرد؟ فکر نکردن بهتر نیست؟

انگار وقتی شروع میکنی به یک موضوعی فکر کنی وارد یک جاده شدی که پره از تابلو هایی که مسیر هارو بهت نشون بدن اما تمام تابلو ها مسیر اشتباهی رو نشونت میدن و تو درنهایت شاید حتی نیت بدی نداشته باشی اما به مسیر اشتباهی میرسی. شاید حتی تابلوهایی که مقصدهای خوب رو نشون میدن انتخاب کرده باشی اما بازم ته مسیر وقتی که برسی به مقصد می فهمی که اشتباه اومدی. نمیدونم اونجا متوجه میشیم که تابلوها اشتباه بودن؟ یا باز تقصیر رو گردن چیزهای دیگه میندازیم؟