سلام، تولدت مبارک
خواستم بهت بگم که دنیام چطور میشد اگه تو توش نبودی اما نه دوست داشتم بهش فکر کنم و نه فکر کنم به نتیجه ای میرسیدم اصلا.
تو توی تار و پود دنیام یکجوری رفتی که فکر میکنم اگر نبودی یکی از پایه های زندگیم کم میشد و این پایه روی خودش یه بخش بزرگی از زندگیمو داره که با خودش فرو میریخت.
تو از نعمت هایی هستی که آدم انقدر عادت میکنه بهش که یادش میره بخاطرش از خدا تشکر کنه. وقتی که بچه بودیم و همه میگفتن هیچوقت به دوستاتون همه رازهاتونو نگین، دوست هیچوقت مثل خانواده آدم نمیشه و ما از روی خامی میگفتیم برو بابا مگه میشه؟ دوستای من فرق دارن. و باز میگفتن همه همین رو میگفتن. اما ما بی تجربه بودیم و حرف تو کتمون نمیرفت. میخوام حالا که عقلم یک ذره کاملتر شده و دیگه از خامی نوجوونیم گذشته بگم که حالا میدونم حرفاشون راست بود اما هر قانونی توی دنیا استثنا داره و تو برهان نقض این یکی بودی.
یک جسم نمیتونه دوتا نفس داشته باشه اما مطمئنم تو هم گاهی فهمیدی که میشه. اگر نمیشد طرز حرف زدنمون نمیتونست دستمونو برای هم رو کنه. نمیشد وقتی اوج ناراحتی میرسیم به اون یکی نفسمون فکر کنیم، تا حال این یکی بهتر بشه. خیلی وقتا شده که بدترین گریه هامون توی بغل هم بوده. هیچوقت به این فکر نکردم که این بغل یک روزی بخواد سرد شه برام اخه روح نمیتونه جسمشو ول کنه.
مرسی بخاطر اینکه زندگیم رو بردی به سمت بهتری، هرچند میدونم از عمد اینکارو نکردی و جذب شدنمون دست خودمون نبود، فقط حالی بود که خدا دوست داشت بهمون بده.
تولدت مبارک!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.