واقعا بعضی وقتا تعجب میکنم از خودم که چجوری با اینکه یک موضوع به ذهنم میرسه ولی مغزم فرمون نمیده احتیاط کنم. خیلی برام اتفاق افتاده تا حالا که قبل از اینکه گندی رو بزنم میدونستم قراره گند بزنم یا حداقل احتمال اینکه این گند زده میشه رو میدادم اما بازم مغزم فرمون برای احتیاط کردن رو نداده. یا مثلا میدونم الان باید یه کاری رو با فکر انجام بدم و نیاز به فکر کردن و دقت دارم اما بازم مغزم میخوابه. مرض جدیده؟ یا علاقه به خود آزاریه؟ نمیدونم هرچی که هست خیلی روی مخه و گندهای بزرگ و اعصاب خوردی های زیادی ازش بیرون میاد. نمیدونم چجوری باید به مغز دستور فکر کردن داد نا سلامتی خودش مغزه بهتر از ما میدونه که باید فکر کنه ولی انگاری بازیش گرفته.
البته من همیشه از بچگی یک ذهنیتی داشتم که هرکاری که بکنم بازم اتفاق بدی نمی افته برای همین هم یکم نترس بودم و کله خراب. مثلا همیشه فکر میکردم مریضی های من هیچوقت جدی نیستن و خودشون خوب میشن، یا من هیچوقت تصادف نمیکنم، یا من نیازی به درس خوندن ندارم چون امکان نداره که تجدید بشم. شاید برای همین مغزم عادت کرده فکر نکنه و هنوز ذهنیتش اینه که هرکار میکنه تهش خرابکاری نمیشه. توی بچگی با مسائل کوچیک شاید واقعا همینطور بود اما نمیدونم حالا چرا باورش نمیشه که اونم میتونه گند بزنه و گندهای بزرگ هم بزنه.
یکم احتیاط هم چیز بدی نیست.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.