دیشب خواب دیدم که رفتیم خونه آقاجونم
بابام از کربلا برگشته بود. ما هم داشتیم راه میوفتادیم برگردیم مشهد عموم برای بابام بنر زده بود توی کوچه و میپرسید حالا میخواین برین اینارو بکنم؟
آقاجونمو واضح و خوب دیدم ولی بابامو ندیدم درست.
آقاجونم سالم و سرحال بود ولی انگار میدونستم دفعه دیگه نمیبینمش برای همین موقع رفتن داشتم با اشک نگاهش میکردم یهو اونم اشکاش ریخت و گفت منم اینجایم، منم گفتم منم اینجایم.
اونم گریه کرد و برگشت توی خونه.
پ.ن: من بچه که بودم ۴، ۵ ساله فکر کنم یبار آقاجونم اومده بوده مشهد یا ما رفتیم نمیدونم بعد با همه روبوسی کرد جز من، منم گفتم منم اینجایم!! بعد دگ کلا هربار اقاجونم منو میدید مخاس بوسم کنه بهم میگف منم اینجایم.
آخرین بار که رفتم بیمارستان پیشش خیلی بیحال بود بهش گفتم آقاجون منم اینجایم، بلاخره خندید یکم انگار سرحال تر شد. خوشحال شدم که حالش حتما داره بهتر میشه ولی فرداش دیگه تموم شد...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.