تنهایی نیست، افسردگی و احساس عجز هم نیست.
شاید خستگی است.
اما اگر هست چرا با اینکه چشم ها خسته اند باز هم خواب سراغم نمی آید.
شاید هم می آید و من میخواهم خودم را زجر بدهم.
دوست دارم چیزی بسازم ولی برایم فرقی نمیکند چی، چیزی هم به ذهنم نمیرسد.
پ.ن: آتشی به جان من
ای همه قرار من
ببین چه تنها شدم
زدی به قلب عاشقم نرو
🎵 کجایی / رضا بهرام
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.