دیروز یک اتفاق ساده افتاد، ساده از این نظر که شاید بدون هیچ فکری پیش اومد و شاید برای خیلی ها هم اتفاق بی افته اما برای من خیلی هم ساده نبود و پشت حرفی که شنیدم رو خیلی بهش فکر کردم

اتفاقی که افتاد این بود که دیروز یکی از دوستام مهمون داشت و چند نفریمون که صمیمی تر بودیم باهاش زودتر از بقیه رفتیم کمکش کنیم. قبل اینکه بقیه بیان و وقتی همگی داشتیم حاضر میشدیم صاحبخونه آروم بهم گفت «تو خیلی آرایش نکن زشته».

لازم هم هست بگم که بقیه دوستای من ازدواج کردن و منظور ایشون این بود چون من ازدواج نکردم اگر آرایش کنم حتما زشته!

و بدونین هنوز خیلی ها همچین تفکراتی توی جامعه دارن. تفکر اینکه یه دختر تا وقتی ازدواج نکرده کارای اینطوری نباید بکنه شاید ساده باشه اما کاش خودشون متوجه میشدن که دارن چه مفهومی رو توی این جملات منتقل میکنن. مفهوم اینکه تا وقتی ازدواج نکردی مالک و اختیاردار خودت نیستی و بعدش هم تازه اون زمان هم صاحب پیدا میکنی و حالا که اینطوریه اجازه داری بخاطر این دستاوردت جایزه بگیری و یه کارایی که دوست داری باز با اجازه اون انجام بدی.

مفهومش اینه بهرحال تو انسانی نیستی که برای خودش منطق و فکر داشته باشه.

من از جمله اون ناراحت برای خودم نشدم اما برای خودش خیلی ناراحت شدم، چون این تفکرات فقط به این مورد تموم نمیشن و خیلی جهات دیگه دارن توی زندگی و خودش رو از خیلی از دارایی هاش محروم میکنه و سطح خودش رو بدون فکر برای یکی دیگه پایین میاره. ناراحتی من اینه که کاش یکم فکر میکرد به حرفی که میزنه و ببینه چرا این تفکر رو داره، خودش خواسته یا جامعه و خانواده آماده توی ذهنش کاشتن؟

یکی از چیزهایی که همیشه دوست دارم حواسم بهش باشه اینه که مراقب هر سمتی که توده مردم میرن باشم چون اکثر مواقع مسیریه که اگر بهش فکر کنم نمیخوام سمتش برم و یکی از دلایلش اینه که مسیر اکثریت مردم رو کسانی که قدرتمندن میتونن به نفع خودشون طراحی کنن و کاری کنن تا به همون سمتی که منافع اونا تعیین میکنه نه مسیری که براشون فایده داشته باشه سلیقه آدم ها به شدت حتی از فرد به فرد متفاوته و امکان نداره تمام آدم ها به اتفاق سلیقه یک راهی رو برن پس حتما یک جبر بزرگتری در کار بوده.