امروز صبح که یکی از همکارام اومد سرکار خیلی آشفته بود، همیشه ازش خوشم میومد آخه دختر شاد و مهربونیه عجیب ناک ناراحت بود تا بلاخره دلش طاقت نیاورد و گفت که خانمی سر راه بهش گیر داده و خیلی بد بهش توپیده بوده. دستش هم اندکی کبود شده بود...

خیلی اندازه دنیا دلم گرفت... دستاش یخ کرده بودن و اشکاش نزدیک ریختن بود. بیچاره خیلی آدم دل سخت و ضد ضربه ای نبود. حتما خیلی پیش نیومده کسی اینقدر بد باهاش حرف بزنه.

میدونین یاد داستان حضرت موسی و چوپان سر راهش افتادم، خدا دوست نداشت خلوص دعا کردن اون چوپان با حرف های موسی از بین بره، بهتره امثال این خانم بدونن که بخاطر رفتار اونا کلا دیگه دینی نمونده چه برسه که خلوصی باشه یا نه! خدایا چقدر داری حرص میخوری من که خدا نیستم بجای تو داغونم از این همه دور شدن ها از تو، تو حتما دلت بیشتر از من میسوزه اما...

هرچند این دختر انقدر مودب و مهربونه که نمیدونم توی فکرش چیه...

اما ایییی کاش کاااااااااااااش بنده های خدارو با خدا سر لج نندازیم، ای کااااااش کاری نکنیم که فکر کنن ما پیغمبر خداییم روی زمین

اخه دوست دارم بدونم تو با این اخلاق زیبا جات کجاست پیش خدا؟ مگر همیشه اول اخلاق نبوده؟

ترو خدا یکم فقط یکم راجع به اعتقاداتت فکر کن! بخدا که اولین چیز همیشه اخلاق بوده کنار اخلاق درست خیلی چیزهای دیگه هم میان

تو کامل نیستی واقعا

واقعا چطور میخوای جواب دل شکسته اونو بدی؟ اگر تو حجابت از اون بهتره اما این اخلاقش قطعا از تو بهتره حداقل با وحشی گری دست تورو کبود نکرده و تنها سلاحش چندتا اشکی بود که رفت و تنهایی ریخت...