وقتایی که دلتون گرفته چکار می کنین؟

یه وقتایی که اصلا از صبح یه حس رخوتی داری و دلیلشم نمیدونی

بعد کم کم میشه یه حس بد و بدتر و یهو میبینی دوس داری بری یه جای تاریک و تنها و چشمت به هیچکس هم نیوفته

من این وقتا هر ثانیه اش یه چیزی رو برمیدارم و ثانیه بعد میذارمش کنار

اول گوشیمو برمیدارم روشنش میکنم میبینم نه چیزی داره توش نه من میخوام که داشته باشه

بعد الکی لپتاپو روشن میکنم میچرخم تو فیلمام میام تو وبلاگم باز میکنم یه خط مینویسم پاک میکنم

بعد میرم کتاب میارم بخونم پشیمون میشم

یه کاغذ میذارم خط خطی کنم میبینم حوصله ندارم دقت کنم به نقاشیم

باز برمیگردم همینجا

میدونم الانم همچین متن ادبی پر محتوایی ننوشتم

اما همین صدای دکمه های لپتاپ نمیدونم چرا حالمو بهتر میکنه

شما چکار میکنین این وقتا؟؟