افلاطون اعتقاد داشت همه چیزهایی که ما پیرامون خود در طبیعت می بینیم، همه چیزهای ملموس، همانند حباب آب است، چون هیچ چیز جهان محسوسات، دوام ندارد. همه، البته، می دانیم که هر انسان و هر حیوان دیر یا زود می میرد و می پوسد. حتی قطعه ای سنگ مرمر تغییر می کند و رفته رفته متلاشی می شود.

مقصود افلاطون این است که ما قادر نیستیم از چیزی که پیوسته در حال تغییر است شناخت حقیقی پیدا کنیم. و در مورد چیزهای متعلق به جهان محسوسات تنها می توان نظر و گمان داشت. شناخت حقیقی فقط از چیزهایی ممکن است که با عقل خود تشخیص می دهیم...

...اگر در کلاسی با سی تن دانش آموز نشسته باشی، و آموزگار از کلاس بپرسد زیباترین رنگ رنگین کمان کدام است، به احتمال، پاسخ های بسیار متفاوت می شنود. ولی اگر سوال کند حاصل 3*8 چیست، همه کلاس، انشاالله، یک جواب خواهند داد. چون اکنون عقل دارد حرف می زند و عقل، از جهتی، نقطه مقابل «چنین فکر می کنم» یا «چنین احساس می کنم» است. می توان گفت عقل مطلق جاودانی است زیرا تنها به حالات مطلق و جاودانی می پردازد...

...فرض کن کاجی مدور در جنگل بیابی. شاید شما بگویی «فکر کنم» کاملا گرد است، حال آنکه یووانا اصرار دارد یک طرفش کمی صاف است. (بعد بگو مگو بین شما در می گیرد!) ولی هیچکدام نمی توانید از آنچه به چشم می بینید شناخت حقیقی داشته باشید. از سوی دیگر می توانید با قطعیت تمام بگویید مجموع زاویه های دایره ٣٦٠درجه است. در اینجا در باره دایره ی آرمانی صحبت می کنید، دایره ای که شاید در جهان مادی وجود ندارد ولی می توان آن را به روشنی در ذهن مجسم ساخت...

خلاصه دریافت دقیق از چیزهایی که با حواس درک می کنیم ممکن نیست. ولی از چیزهایی که با عقل دریافت می شود می توان شناخت حقیقی داشت. مجموع زاویه های مثلث در هر شرایطی، همیشه 180 درجه خواهد بود. و حتی چنانچه کلیه اسب های جهان حسّی از یک پا بلنگند، اسب «مثالی» صحیح و سالم با چهارپا راه می رود.

📖 دنیای سوفی / یوستین گردر


پ.ن: بنظرم یکم به دوتا پست قبلی خودمم مربوط میومد.