... زیرا آدم ها به سختی تغییر می کنند و تلاش برای تغییر دادن آنها بیهوده است. بله، حتما همین طور است. این قانون هستی آن هاست یک قانون است، سونیا، همین طور است. و حالا این را هم می دانم که هرکس از نظر روحی و ذهنی قوی تر باشد به همه آنها حاکم خواهد شد. کسی که جرات و جسارتش از همه بیشتر باشد، حق با او است - آنها این گونه به مساله نگاه می کنند. هرکس که با دیدی محقر و توهین آمیز به مسایلی که از نظر دیگران ارزشمند است نگاه می کند قانون گذار می شود. و هرکس جسارت بیشتری داشته باشد حق به جانب تر می نماید. از ابتدا تا به امروز این گونه بوده است و همین طور هم خواهد ماند. باید آدم خیلی نابینا باشد تا چیزی با این شدت وضوح را نبیند.

... آن موقع فهمیدم سونیا، کسی قدرتمند می شود که بیاندیشد و کاری که لازم است را انجام دهد. تنها چیزی که باقی می ماند این است که این من بودم که برای اولین بار فکری کردم که کسی تا آن موقع به ذهنش نرسیده بود، هیچ کس!

ناگهان برای من به روشنی مشخص شد که هیچ کس نه قبلا و نه امروز جرات آن را پیدا نکرده که هنگام رویارویی با این همه فکر مهمل و پلید، آنها را مچاله کند و به سمت شیطان پرت کند. من ... من می خواستم که جرات کنم و دست به جنایت بزنم. سونیا همه هدف من همین بود که گفتم.

📖 جنایت و مکافات / فئودور داستایوفسکی


پ.ن: کتاب خیلی جالبی بود که خیلی میشه راجع بهش فکر کرد به نظرم. خیلی جالب به مرز دیوانگی رسیدن یک قاتل رو میشه توش حس کرد. کسی که اولش فکر میکردم انقدر منطقیه که حتی با منطقش آدم هم کشت چون میخواد ناپلئون باشه، ولی وقتی که بهتر بهش فکر میکنم بنظرم کاملا آدم مودی و احساسیه که حتی روزی که قاتل شد بدون هیچ برنامه و فقط چون حس میکرد باید انجامش بده انجام داده بود نه با هدف خیر به خودش یا دیگران. توی اعترافاتش یک جمله اش رو خیلی دوست داشتم که میگفت «پیرزن رو شیطان کشت و من خودم رو» هیچ مدرکی علیهش برای قتل نبود و تنها کسی که باعث لو دادنش بود خودش بود. بعضی وقتا از این همه مودی بودنش تعجب میکنم و گاهی حتی میره روی اعصاب آدم.

بهرحال خیلی هنره وقتی قاتل و دیوونه نبودی تا حالا انقدر خوب حالاتش رو درک کنی.