- تو برای چی رو میگیری؟
+ خب برای اینکه نامحرم نبیندم... قبول! کریم هم نامحرم است، اما...
باب جون گل از گلش شکفت. انگار چیزی کشف کرده بود. دست مریم را در دست گرفت:
- هان، بارک الله اشتباهت همین جاست. رو گرفتن برای فرار از نامحرم نیست. و اِلا من هم میدانم، نامحرم که لولو نیست، جخ پاری وقت ها مثل همین کریم، اصلا خودیه... نه! رو گرفتن برای این است که خدا گفته. خدا هم مثل رفیق آدمه. یک رفیق به آدم چیزی بگوید، لوطی گری میگوید بایستی انجام داد.
+ این درست که خدا گفته، اما حکمتش همان است که گفتم، برای فرار از ...
باب جون حرف مریم را برید:
- حکمتش را ول کن. این جایش به من و تو دخلی ندارد. وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست، لطفش به این است که بی حکمت و بی پرس و جو بدهی. اگر حکمتش را بدانی که به خاطر حکمت داده ای، نه به خاطر لوطی گری. جخ آمدیم و حکمتش را نفهمیدی، آن وقت چه؟ انجام نمیدهی؟
📖 من او/ رضا امیرخانی
پ.ن: چندین سال پیش که این کتاب رو خوندم عاشقش شدم با همه وجووود. هنوز توی رمان های ایرانی قشنگ تر از «من او» نخوندم. یک کتاب شاهکاره.
چند هفته پیش شب تولدم برای خودم کادو خریدمش و کلی ذوق کردم و دوباره نشستم به خوندنش و لذت بردن. هنوز هم لذتش زیاده و بار قبل اشتباه نکرده بودم. عزیزترین کتاب کتابخونه ام
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.