همه شب با دلم کسی میگفت:
سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود...خدا نگهدارش
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
میشکفتم ز عشق و میگفتم
هرکه دلداده شد به دلدارش
ننششیند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود...عشق من نگهدارش
آه کنون تو رفته ای و غروب
سایه میگسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره ی غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه
فروغ
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.