یک زمانی خیلی عاشق گیاهان کوچک بودم، عاشق ساکولنت ها و کاکتوس ها.
همه چیز راجع بهشان خوانده بودم و هربار از طرقبه چندتا میخریدم و روی یک میز توی گلدان های یک شکل ولی رنگی رنگی نگه میداشتم.
هر بار یکی شان که مریض می شد صفحات اینترنت را زیر و رو میکردم تا درمانش کنم. اما نمیشد...
همیشه یکی یکی میمردند و من از ته دل غصه میخوردم...
مادربزرگم طبق گفته دیگران دست سبزی دارد و هیچ گلی روی دستش نمیمیرد. مادرم اما اعتقاد دارد به او ارث نرسیده و من در دل امید داشتم که شاید به من رسیده باشد. شاید بعدی دوباره نمیرد.
یکبار از ته برگ افتاده یکی روی خاک یک گیاه کوچک به اندازه شاید یک سانتی متر رشد کرد و من از خوشحالی داشتم دیوانه میشدم. البته که نمیدانم چرا از همان یک سانت بزرگتر نشد و ....
حالا خیلی وقت است دیگر ساکولنت و کاکتوس نمیخرم. حالا گیاهان سبز با برگ های بزرگ را دوست دارم اما آن را هم نمیخرم علتش را هم نمیدانم.
امروز یک پیاز دیدم که کلی سبز شده بود. چیزی که نمیخواهی چطور انقدر خوب سبز میشود بدون ذره ای مراقبت و گیاهی که با عشق بزرگ میکنی میمیرد؟
همیشه با خودم فکر میکردم گل های من لوس شده بودند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.