اسم تو شده دوست زبانم

شاید هم دوست ذهنم

هر وقت مغزم دست از کار میکشه و برای استراحت خالی میشه، هنوز نفس راحتش رو نکشیده اسمت مثل مهر میخوره جلوی چشمش.

یا حتی وقت هایی هم که سرش شلوغه و داره تند تند کار میکنه باز انگاری یک بچه ی تخس که توی شلوغیِ کار کردن بزرگ ترها وول میخوره و شیطونی میکنه اسمت رو میکوبه و فرار میکنه.

آخر یک روز مغزم رو عاصی میکنه... شاید