اسم تو شده دوست زبانم
شاید هم دوست ذهنم
هر وقت مغزم دست از کار میکشه و برای استراحت خالی میشه، هنوز نفس راحتش رو نکشیده اسمت مثل مهر میخوره جلوی چشمش.
یا حتی وقت هایی هم که سرش شلوغه و داره تند تند کار میکنه باز انگاری یک بچه ی تخس که توی شلوغیِ کار کردن بزرگ ترها وول میخوره و شیطونی میکنه اسمت رو میکوبه و فرار میکنه.
آخر یک روز مغزم رو عاصی میکنه... شاید
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.