من خواهم شنید...

۱۸۰ مطلب با موضوع «متن و داستان» ثبت شده است

آدم از وسط نصف بشه ولی ضایع نشه

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده!
به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده!
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن!
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه؟! منو تائید می کنه؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست!
اما دل تو دلم نبود! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت: آقای محترم! بفرمایید!
قند تو دلم آب شد! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم: می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود؟

.
.
.
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

رفیق

رفیق
گفتی مثل یه کوه پشت سرتم، بهم تکیه کن
تکیه کردم، اما افتادم، آخه فقط غبار بودی
گفتی زمین زیر پاتم، محکم قدم بردار
محکم برداشتم، اما خوردم زمین، آخه تو یخ بودی
گفتی چترتم، برو زیر بارون
رفتم، اما خیس شدم، آخه تو بسته بودی
گفتی خودکارتم، بنویس هرچه دل تنگت می خواهد
نوشتم، اما ننوشت، آخه تو تموم شده بودی
گفتی سنگ صبورتم، باهام حرف بزن
حرف زدم، اما خورد شدم، آخه تو کلوخ بودی
گفتی جا سویچیتم، کلیدت رو بده به من
دادم، اما خسته شدم، آخه تو دلم رو واسه همه باز کردی
گفتی قاب عکستم، عکست رو بده من
دادم، اما شکستم، آخه وقتی قاب افتاد شکست
زیر عکسم، عکس یکی دیگه بود
گفتی رفیقتم، بزن قدش
زدم، اما تو محو شدی، آخه تو حباب بودی
حالا من میگم: هی رفیق پاشو از خواب، سرتو از رو شونم بردار...
چیه ؟ فکر کردی خواستم با بهم زدن خوابت تلافی کنم؟
نه! خواستم بگم رسیدیم ته خط، کل مسیر خواب بودی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

شرط عجیب برای ازدواج دختران در هندوستان

وجود مستراح (توالت ایرانی) به معضلی برای مردم هندوستان تبدیل شده، و از یک موضوع شخصی به یک مشکل اجتماعی و اقتصادی تبدیل شده است.

به گزارش ایران ناز بطوری که دختران این کشور اولین و مهم ترین شرط ازدواج شان وجود مستراح (توالت) به سبک ایرانی است. در تصاویر زیر مشاهده میکنید که برای افتتاح این مستراح ها چه آداب خاصی اجرا میشود !!!!
شرط عجیب برای ازدواج دختران در هندوستان +عکس ، www.irannaz.com
 
شرط عجیب برای ازدواج دختران در هندوستان +عکس ، www.irannaz.com
 
شرط عجیب برای ازدواج دختران در هندوستان +عکس ، www.irannaz.com
 
شرط عجیب برای ازدواج دختران در هندوستان +عکس ، www.irannaz.com
 
شرط عجیب برای ازدواج دختران در هندوستان +عکس ، www.irannaz.com
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دوباره

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه شعبانیه خود درباره فضیلت و عظمت ماه رمضان فرموده است:

«ای بندگان خدا! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما روی آورده است؛ ماهی که نزد خداوند بهترین ماه‌ها است؛ روزهایش بهترین روزها، شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعاتش بهترین ساعات است. بر مهمانی خداوند فرا خوانده شدید و از جمله اهل کرامت قرار گرفتید. در این ماه، نفس‌های شما تسبیح، خواب شما عبادت، عمل‌هایتان مقبول و دعاهایتان مستجاب است. پس با نیتی درست و دلی پاکیزه،‌ پروردگارتان را بخوانید تا شما را برای روزه داشتن و تلاوت قرآن توفیق دهد. بدبخت کسی است که از آمرزش خدا در این ماه عظیم محروم گردد. با گرسنگی و تشنگی در این ماه، به یاد گرسنگی و تشنگی قیامت باشید.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ

ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺑﺮﺕ ﺩﻭﻭﻧﺴﻨﺰﻭ ﮔﻠﻒ ﺑﺎﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻨﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ چک ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺷﻮﺩ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺘﯽ، ﺍﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺯﻥ ﭘﯿﺮﻭﺯﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺑﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﺮﻑ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺣﻖ ﻭﯾﺰﯾﺖ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺩﻭ ﻭﻧﺴﻨﺰﻭ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺯﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭچک ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺯﻥ ﻣﯽ ﻓﺸﺮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.

یک ﻫﻔﺘﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺩﻭﻭﻧﺴﻨﺰﻭ ﺩﺭیک ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺻﺮﻑ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ یکی ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﻋﺎﻟﯽ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﮔﻠﻒ ﺑﺎﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﻫﻔﺘﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ.
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺘﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ یک ﮐﻼﻫﺒﺮﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﻭ ﻣﺸﺮﻑ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩﻩ.
ﺍﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﺍﺩﻩ، ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﯾﺮ!

ﺩﻭ ﻭﻧﺴﺰﻭ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺪ:ﻣﻨﻈﻮﺭﺗﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﮒ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟

- ﺑﻠﻪ ﮐﺎﻣﻼ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ.

ﺩﻭ ﻭﻧﺴﺰﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻔﺘﻪ، ﺍﯾن ﺒﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻡ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

چشمک

باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند، نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دل تنگی

تو که رفتی دلم برایت تنگ شد
حال که آمده ای در دلم جا نمیشوی …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

استاد و دانشجو

استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند :... نه...!

استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده؟ همه گفتند :... نه...!

استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند :... نه...!

استاد گفت پس خدا وجود ندارد.

یکی از دانشجویان بلند شد و گفت:

کسی عقل استاد را دیده؟ همه گفتند: ... نه...!

دانشجو گفت کسی صدای عقل استاد را شنیده؟ همه گفتند: ... نه...!

دانشجو گفت کسی عقل استاد را لمس کرده؟ همه گفتند: ... نه...!

دانشجو گفت پس استاد عقل نداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

جوانی ادعا می کرد که قبلا هم زندگی کرده است

جوانی ادعا می کرد که قبلا هم زندگی کرده است...

دانشمندان شکاکی که او را تست می کردند شکست را با تلخی تمام پذیرفتند.

این موردی بود که نه قادر به توصیف و توضیح آن بودند و نه می توانستند آن را تکذیب کنند.

والدین «شانتى دوى» خانواده اى از طبقه متوسط جامعه بودند که در شهر دهلى هندوستان در آرامش زندگى مى کردند، تا اینکه در سال، ۱۹۲۶ « شانتى» دیده به جهان گشود... در ابتداى تولد هیچ چیز غیرعادى نبود. اما...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

روانشناسی کودکان

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد.
در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند.
این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید.»

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه