فکر می کنم تعیین مجازات آدم ها خیلی کار سختیه.

یا تصمیم گیری اینکه کی چیزی که سرش میاد حقش هست یا نه.

همیشه وقتی ماجرا از یک زاویه دیگه تعریف میشه یهو میبینی توی دلت حتی دوست داری آدم بده ی داستان گیر نیوفته یا بتونه فرار کنه.

خیلی بستگی به این داره که داستان رو از کدوم زاویه نگاه میکنی.

آدم ها همه میتونن وقتی یک شرایط استثنایی پیش میاد، وقتی یک اتفاقات مهم و نادری توی زندگیشون میوفته تبدیل بشن به چیزی که شاید هیچکس فکرش رو نکنه اما همونایی که فکرش رو نمیکنن هم خودشون یه شرایطی هست که اگه توش قرار بگیرن شاید همونطور رفتار کنن. همه آدم ها یک دیو درونی دارن به نظرم که میتونه یه جایی توی یک شرایطی بیدار بشه. یک پادکست راجع به این موضوع گوش دادم قبلا که اسمش «شر درون» هست از String Cast.

تصمیم گرفتن برای گناهکار بودن آدم ها به نظر من غیر ممکنه برای آدم ها.

فصل سوم سریال thirteen reasons why رو بلاخره حوصله کردم که شروع کنم البته هنوز کامل نشده. اینبار داستان یکم از زاویه برایس بود که من اعتقاد دارم بلایی که سرش اومد حقش بود ولی هرچی میره جلوتر میبینم که نویسنده میخواد سعی کنه بگه بلاخره اونطرف ماجرا هم یه داستانی هست ولی هنوز من قانع نشدم. میدونم که اونم مشکلات زیادی توی زندگیش داشت ولی دلیل نمیشه که بخواد به دیگران صدمات غیر قابل جبران بزنه من اگه بودم شاید با دونستن داستان زندگیش باز هم نمیبخشیدمش چون با همه اینها بازم آدم اختیار داره که تصمیم گیری کنه.

ولی هنوز نمیدونم نسبت به اینکه داشته سعی میکرده آدم بهتری بشه چه حسی داشته باشم چون برایس برای کاری که کرد تاوانی پس نداد شاید اگه مجازاتش رو قبول میکرد و توی دادگاه اونقدر دروغ نمیگفت و یکم پشیمون بود میشد باور کرد میخواد آدم خوبی باشه اما اون تا وقتی که اوضاع زندگیش داغون شد و همه بهش پشت کردن پشیمون نبود.

بهرحال هنوز چند قسمت دیگه مونده شاید نظرم تغییر کنه.