من خواهم شنید...

۱۳ مطلب با موضوع «فیلم و سریال» ثبت شده است

Shsrp Objects

امروز سریال Shsrp Objects رو تموم کردم و باید بگم باورم نمیشه انقدر سریال خوبی بود و الان خیلی حس خوبی از دیدنش دارم.

پایان سریالش که شاهکار بود و برای من غیرقابل حد بخشیش رو حس کرده بودم  از قبل اما یک قسمتش رو اصلا فکرش رو هم نکرده بودم (ننوشتم چه قسمت هایی شاید کسی هنوز ندیده باشه و بخواد ببینه). اما بجز پایان خوبش سریال خیلی نکات خوب دیگه ای هم داشت و به نظرم عالی ساخته شده بود.

اول فلش بک های کوتاه و سریعی که هرکدوم راز خیلی مهمی بودن و انقدر سریع رد میشدن که گاهی برای دیدنش چند بار فیلم رو میزدم عقب اما انقدر سریع رد میشدن انگار از عمد میخواستن که نبینیم.

دوم نوشته های روی بدن کمیل که هر کدوم یک قسمت از رازش بود.

سوم توهم هایی که کمیل میزد و چیزهایی که میدید خیلی کمک کننده بود.

چهارم و شاید بهترین قسمتش بازی «امی ادامز» در نقش کمیل که طبق معمول معرکه بود. یکجا خوندم که ادامز خیلی خوب بلده حتی توی سکوت و بدون دیالوگ بیننده رو محو بازیش کنه و اینجا چقدر محسوس بود و فهمیده میشد چون خیلی از صحنه های فیلم سکوت کامل بود و بیشتر روی دیدن تاکید داشت تا شنیدن.

شوک صحنه آخر رو هنوز دارم و دقیقا جایی که از تعجب خشک شدیم تموم شد. واقعا از هر لحاظ یک شاهکار بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

Minority Report

من معمولا خیلی درک نمیکنم فیلم هایی رو که آینده یا گذشته رو تغییر میدن چون هرچی فکر میکنم تاثیر مستقیم روی حال حاضر داره و اگه تغییرش بدی بعد چجوری در همچین حالی هستی! البته بهرحال خیلی از این ژانر خوشم میاد و حتما فیلم های این ژانر رو نگاه میکنم و فکر کنم از فیلم هایی که این تاثیرگذاری رو خیلی خوب نشون داد Looper بود و کمتر میشد ازش ایراد پیدا کرد.

امروز فیلم Minority Report رو دیدم، علاوه بر این ژانرش یه سبک دیگه که اونم دوست دارم رو هم داشت اینکه مامور یک سازمانی توسط خود همون سازمان میوفتن دنبالش بعدم تصمیم میگیره سازمان رو خراب کنه (که خدای این سبک به نظرم سریال نیکیتا بود).

خلاصه در کل فیلم خوبی بود ولی من بازم نفهمیدم چطوری یک آینده ای پیش بینی شد که اگر پیش بینی نمیشد اتفاق نمی افتاد!؟؟ خب اگه تو پیش بینی نمیکردی که اصلا اتفاق نمی افتاد اخه! تو پیش بینی کردی بنده خدا مجبور شد بره ببینه قضیه چیه بعد اتفاق افتاد! خب اینکه نشد کار! بعد همچین چیزی چجوری حالا پاپوش بود آخه اینم نفهمیدم یه یارویی رو به جای قاتل بچه یارو جا زدن که بره پیداش کنه و بکشش ولی هیچ سرنخی از اون بجز همین پیش بینی نداشت تازه اصلا توی پیش بینی هم نمیدونست قاتل بچه شه (که نبود). خب لعنتی قاتل اصلی بچه ات داره ول میگرده اگه راست میگی بدون هیچ سرنخی برو اونو پیدا کن، چرا اونو پیشگویی نکردن. 

حالا باز اگه از این یارو که خودشو قاتل جا زده بود یه سرنخی توی زندگی نقش اصلی میذاشتن اونوقت میشد گفت که این میره دنبالش پیداش میکنه و میکشش و خب دیگه این قضیه بخاطر پیشگویی اتفاق نمی افتاد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

modern family

امروز بالاخره فصل آخر modern family رو دیدم پایان خیلی خاصی نداشت (پایان the BiG BANG THEORY بهتر بود) ولی با این حال دوستش داشتم و به موقع تمومش کردن (شاید حتی یکم دیر) دیگه داشت کم کم دیر میشد و مثل BiG BANG آبکی میشد یکم. قسمت آخر که پشت صحنه بود هم خیلی جالب بود اینکه چطور همشون میگفتن واقعا مثل یک خانواده شدن با هم فکر میکنم این خاصیت تمام سریال های طولانی باشه بعد از یک مدت ادای یک خانواده، دوست و... رو در آوردن آدم دیگه خودشم باورش میشه.

به نظرم توی زندگی واقعی هم وقتی یک مدت ادای یک کاری رو دربیاری کم کم بهش عادت میکنی میشه جزوی از خودت حتی اگه از اولش با رغبت انجامش ندادی بعد از یک مدت طولانی دیگه تمومه.

نمیدونم آدم با ادای مهربونی در آوردن هم مهربون میشه کم کم؟ یا هر اخلاق خوب دیگه ای!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

The Pianist

امشب دلم گرفته بود و بجای اینکه مثل همیشه Friends ببینم تا حالم خوب بشه با خود آزاری شدییییید ترجیح دادم یه فیلم غمگین ببینم! نمیدونم چرا خودآزاریه دیگه خودمم نمیفهممش!

در نتیجه چون خیلی وقت بود فیلم The Pianist رو میخواستم ببینم ولی چون میدونستم خیلی فضای تیره ای داره نمیتونستم ببینم، باید بگم که بدترین انتخاب رو کردم و گذاشتمش.

الان نیم ساعت گذشته و انقدر پشیمونم که نمیدونم چه خاکی بریزم توی سرم ولی نمیتونم هم ادامه شو نبینم.

هربار که چیزی انقدر کثیف راجع به آدم ها میبینم با خودم فکر میکنم این دیگه آخرشه، از این بدتر دیگه آدمیزاد انجام نداده ولی هربار یه چیز بدتر هم پیدا میشه.

فکر میکنم با اختلاف این افتضاح ترین فیلمیه که تا به حال دیدم اونم توی فقط نیم ساعت اولش...

چطوری تا آخرش زنده بمونم!؟

لطفا اگر ندیدین، هرگز نبینین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دیو درون

فکر می کنم تعیین مجازات آدم ها خیلی کار سختیه.

یا تصمیم گیری اینکه کی چیزی که سرش میاد حقش هست یا نه.

همیشه وقتی ماجرا از یک زاویه دیگه تعریف میشه یهو میبینی توی دلت حتی دوست داری آدم بده ی داستان گیر نیوفته یا بتونه فرار کنه.

خیلی بستگی به این داره که داستان رو از کدوم زاویه نگاه میکنی.

آدم ها همه میتونن وقتی یک شرایط استثنایی پیش میاد، وقتی یک اتفاقات مهم و نادری توی زندگیشون میوفته تبدیل بشن به چیزی که شاید هیچکس فکرش رو نکنه اما همونایی که فکرش رو نمیکنن هم خودشون یه شرایطی هست که اگه توش قرار بگیرن شاید همونطور رفتار کنن. همه آدم ها یک دیو درونی دارن به نظرم که میتونه یه جایی توی یک شرایطی بیدار بشه. یک پادکست راجع به این موضوع گوش دادم قبلا که اسمش «شر درون» هست از String Cast.

تصمیم گرفتن برای گناهکار بودن آدم ها به نظر من غیر ممکنه برای آدم ها.

فصل سوم سریال thirteen reasons why رو بلاخره حوصله کردم که شروع کنم البته هنوز کامل نشده. اینبار داستان یکم از زاویه برایس بود که من اعتقاد دارم بلایی که سرش اومد حقش بود ولی هرچی میره جلوتر میبینم که نویسنده میخواد سعی کنه بگه بلاخره اونطرف ماجرا هم یه داستانی هست ولی هنوز من قانع نشدم. میدونم که اونم مشکلات زیادی توی زندگیش داشت ولی دلیل نمیشه که بخواد به دیگران صدمات غیر قابل جبران بزنه من اگه بودم شاید با دونستن داستان زندگیش باز هم نمیبخشیدمش چون با همه اینها بازم آدم اختیار داره که تصمیم گیری کنه.

ولی هنوز نمیدونم نسبت به اینکه داشته سعی میکرده آدم بهتری بشه چه حسی داشته باشم چون برایس برای کاری که کرد تاوانی پس نداد شاید اگه مجازاتش رو قبول میکرد و توی دادگاه اونقدر دروغ نمیگفت و یکم پشیمون بود میشد باور کرد میخواد آدم خوبی باشه اما اون تا وقتی که اوضاع زندگیش داغون شد و همه بهش پشت کردن پشیمون نبود.

بهرحال هنوز چند قسمت دیگه مونده شاید نظرم تغییر کنه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زمزمه

تغییر تفکرات

چند سال پیش فیلم Nocturnal Animals رو دیده بودم اما خیلی ازش خوشم نیومده بود و فکر کنم که اصلا با دقت هم نگاهش نکرده بودم. انقدر خوشم نیومده بود که یادمه بعد از تموم شدنش پاکش هم کردم. 

چند وقتی بود اسم فیلمش رو چند جا دیدم و دیدم که ازش تعریف میکنن.

این اتفاق قبلا هم برام افتاده بود البته راجع به کتاب. که کتابی رو قبلا خونده باشم و خوشم نیومده باشه و دوباره بخونم و خیلی چیزهای بیشتری ازش بفهمم و دوستش داشته باشم. یا با خودم بگم اون زمانی که خوندم زود بود برام که بخونمش.

بنظرم خیلی اتفاق طبیعی هست چون هرچی میگذره ذهن ما خیلی تغییرات میکنه و راجع به خیلی چیزها نظرمون به کل حتی ممکنه تغییر کنه و برگرده و بنظرم اگر این اتفاق نیوفته باید شک کرد و ناراحت بود چون معلوم میشه که همش درجا زدیم.

به نظرم آدم باید تفکرات خودش رو به چالش بکشه و مدام براندازشون کنه تا ببینه درستن یا غلط و نگاه تعصبی به تفکرات یا پافشاری روی اونها باعث ندیدن یه سری چیزهای دیگه میشه.

از طرفی هم نباید با سست بودن توی تفکرات قاطی بشه و جوری بشه که با هر حرف و نظری نظر آدم نسبت به تفکرات خودش متزلزل بشه.

درست و غلط به نظرم خیلی نسبیه چون چارچوبی که هرکس با اون درست و غلط رو میسنجه ممکنه متفاوت باشه با دیگری و این چارچوب باید خیلی محکم باشه وگرنه آدم خیلی گیج میشه. هرچقدر تفکراتم راجع به مسائل تغییر کنن اما چارچوب اصلی سنجش خوب و بد من ممکنه تغییری نکنه فقط ممکنه چشمم چیزهایی رو ببینه که قبلا نمیدیده اما باز هم با همون چارچوبی که در من از بچگی شاید شکل گرفته خوب و بد رو میسنجم.

گاهی اوقات فکر میکنم ممکنه که حتی خود این چارچوب هم تغییر کنه اما تغییر کردنش یک دلیل خیلی محکم لازم داره یا یک تغییر بزرگ لازمه ولی چارچوب اصلی آدم نباید هر لحظه تغییر کنه فکر میکنم اینطوری خیلی آدم گیج خواهد شد.

از کجا به کجا رسیدم! بلاخره میخواستم بگم که ترغیب شدم به دلیل اینکه از تغییرات ذهنم آگاه بودم دوباره فیلم رو ببینم و امروز دیدمش، و حتی تا همین حالا از تاثیری که روم داشت دارم لذت میبرم. نمیدونم چه حسیه اما حالا که فیلم رو متوجه شدم یه احساس کرختی دارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

اونا نمیدونن که ما میدونیم که اونا میدونن ما میدونیم

یه وقتایی میشینم رفتار یک گروه رو برای خودم تحلیل کنم. به نتیجه که میرسم تازه این خوره به جونم می افته که نکنه از عمد میخواستن تحلیل من همین باشه؟

باز فکر میکنم خب نکنه میخواستن من فکر کنم که اونا فکر میکنن تحلیل من این باشه؟

باز....؟

و اینطوری میشه که هیچکدوم از نظرها هیچوقت نمیتونن کاملا درست باشن هر تصمیمی که بگیرم پنجاه درصد احتمال خطا داره. توی همچین دنیایی میشه کسی رو به خاطر تصمیمی که یک زمانی فکر میکرده درسته گرفته و حالا فهمیده اشتباه کرده سرزنش کرد؟ فکر نمیکنم چون حتی مطمئن نیستم اگر تصمیم دیگه ای میگرفت چی میشد. شاید حتی تصمیم دوم هم اشتباه باشه و باید دنبال راه سوم میرفته!

فکر نمیکنم از این چرخه خلاصی داشته باشیم.

یاد این قسمت از سریال Friends افتادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

شخصیت های اصلی و فرعی

یک سریال می بینم راجع به اینکه یک دختر دبیرستانی متوجه میشه که دنیایی که توشه یک دنیای کامیکه و از این بدتر اینکه شخصیت اصلی یکی دیگس و اون یک شخصیت فرعیه که مجبوره کارایی بکنه که زندگی شخصیت های اصلی پیش بره درحالی که از اون کارها متنفره و متناسب با شخصیت خودش نیست اما به اجبار باید انجام بده و چاره دیگه ای هم نداره، پس تصمیم میگیره هرطور شده داستان کامیک رو تغییر بده تا خودش شخصیت اصلی باشه و بتونه سرنوشت خودش رو خودش بسازه.

به جز اینکه به نظرم سریال بانمکیه و برای سرگرمی جالبه به نظرم پیام دیگه اش میتونه این باشه که هرکس تلاش کنه زندگیش رو بسازه و یه شخصیت فرعی توی دنیا نمونه، دنیا که هیچ توی زندگی خودش حداقل شخصیت اصلی باشه. در صورتی که خیلی ها حتی توی زندگی خودشون هم شخصیت اصلی نمیشن و همیشه برای پیش بردن داستان بقیه از خودشون میگذرن. بعضی وقتا میشه ایثار اما همیشه اینطور نیست. هربار که به خاطر نظر بقیه کاری رو نمیکنیم یا وقتی یکی کاری که میکنیم رو دوست نداره بیخیالش میشیم یا برای دیگران از آرزوهامون دست می کشیم یه شخصیت فرعی شدیم.

🎬 سریال کره ای «تو فوق العاده ای»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اعتماد

یک قانون نانوشته توی فیلم ها هست که اگر کسی بگه «به هیچکس اعتماد نکن» دقیقا خودش آدم بده داستانه. یا اگر کسی گفت «من فقط به فلانی اعتماد دارم» دقیقا همون فلانی سرش کلاه میذاره. هالیوود و بالیوودم و کره و ایران هم نداره برای فیلم های تمام دنیا صدق میکنه.

سوال اینجاست که در واقعیت چه کنیم؟ تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آدم های تنها

دنیا پر از آدم های تنهاست که از پا پیش گذاشتن می ترسند.

🎬 Green Book / Peter Farrelly

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه