امروز کتاب هزار خورشید تابان رو تموم کردم.

موقع خوندن کتاب، مدام به این سوالات فکر میکردم که بین تمام موجوداتی که خدا جفت آفریده هیچکدوم مثل ما بین دو جنسیتشون اختلاف نیست!

اینقدر یکی اون یکی رو زجر نمیده که مایی که قدرت تفکر داریم میکنیم.

چه تفاوتی، چه چیزی دیدیم که فکر کردیم یکی آدم کمتریه چرا برامون هضم نمیشه که هردو آدمیم و فقط این سیستم طبیعته که باید جفت میبودیم؟

خیلی از زمانی نگذشته که مردها، زن هارو یه جنس اضافی و پایینتر از خودشون میدیدن و خیلی جاها هنوزم هست.

چرا نمیتونیم به هم به چشم یک آدم نگاه کنیم نه یک جنسیت دیگه؟

جدا از جنسیت چی باعث میشه اینجوری همنوع خودمونو سلاخی کنیم؟ به خودمون حق بدیم یک نفر رو چون مثل ما فکر نمیکنه، به دنیا نیومده، نژادش فرق داره و عبادت نمیکنه به بدترین شکل بکشیم؟

توی وجود مایی که تفکر میکنیم چی هست که انقدر وضعمون از بقیه موجودات بدتره؟