من خواهم شنید...

۵۶ مطلب با موضوع «شعر و موسیقی» ثبت شده است

چارتار

من و تو و زمین حضوری اتفاقی
حضوری خالی از خمیم و بی تلاقی
پر از شنیدنی ترین ترانه هاییم
ببین اسیر این سکوت بد صداییم...

🎵 حضوری اتفاقی/ چارتار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سردرگمی

تو یه سردرگمی عجیب گیر کردم...

نمیفهمم درسته کارم یا اشتباه، حس ششمم از کار افتاده برای همه نسخه می پیچه بجز خودم!

کاش یکی بیاد و بهم بگه خوب مطلق چیه و بد مطلق... کدومشه؟؟ حرف همه درسته یا اینی که من میبینم؟ من اشتباه نمی بینم؟؟

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم                که پیش چشم بیمارت بمیرم

نصاب حسن در حد کمال است                زکاتم ده که مسکین و فقیرم

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی           به سیب بوستان و شهد و شیرم

چنان پر شد فضای سینه از دوست      که فکر خویش گم شد از ضمیرم

قدح پر کن که من در دولت عشق          جوان بخت جهانم گر چه پیرم

قراری بسته‌ام با می فروشان              که روز غم به جز ساغر نگیرم

مبادا جز حساب مطرب و می                   اگر نقشی کشد کلک دبیرم

در این غوغا که کس کس را نپرسد            من از پیر مغان منت پذیرم

خوشا آن دم کز استغنای مستی                فراغت باشد از شاه و وزیرم

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه              ز بام عرش می‌آید صفیرم

چو حافظ گنج او در سینه دارم                    اگر چه مدعی بیند حقیرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

حافظه بلند مدت

چند روزه همش این آهنگ توی ذهنمه و این قسمتش...

غباری که از تو نشسته روی قلبم
بارون چیه، سیل نمیتونه بشوره
زخم که نه، جدایی از تو دلخراشه،
یاد تو مثل خوره، مثل بوف کوره..

🎵 بوف کور/ محسن چاوشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دلم

دلم گرفته از خودم که از تو دوره
خاطره هات همیشه در حال عبوره....

🎵 بوف کور/ محسن چاوشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سهراب سپهری

در نهفته ترین باغ ها، دستم میوه چید.
و اینک ، شاخه نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن.
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است.
درخشش میوه! درخشان تر.
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید.
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند.
پنهان ترین سنگ
سایه اش را به پایم ریخت.
و من، شاخه نزدیک!
از آب گذشتم، از سایه بدر رفتم.
رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب آشیان شکستم
و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.
خم شو، شاخه نزدیک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

برود...

همه شب با دلم کسی  میگفت:

سخت آشفته ای ز دیدارش

صبحدم با ستارگان سپید

می رود...خدا نگهدارش

من به بوی تو رفته از دنیا

بی خبر از فریب فرداها

روی مژگان نازکم می ریخت

چشمهای تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ

گیسویم در تنفس تورها

میشکفتم ز عشق و میگفتم

هرکه دلداده شد به دلدارش

ننششیند به قصد آزارش

برود چشم من به دنبالش

برود...عشق من نگهدارش

آه کنون تو رفته ای و غروب

سایه میگسترد به سینه راه

نرم نرمک خدای تیره ی غم

می نهد پا به معبد نگهم

می نویسد به روی هر دیوار

آیه هایی همه سیاه سیاه

فروغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه