من خواهم شنید...

۱۸۰ مطلب با موضوع «متن و داستان» ثبت شده است

شاه عباس و شیخ بهائی

در تاریخ آمده است، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه ”شیخ بهائی” رسید پس از سلام واحوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع ”اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان”؟

شیخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من ”اصالت” ارجح است.

و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که ”تربیت” مهم تر است!

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند وآنجا را روشن کردند!

درهنگام ِ شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم ”تربیت” از ”اصالت” مهم تر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت ”تربیت” است.

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز وامروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربیت وممارست وتمرین زیاد انجام می شود.

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.

او وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش بخت برگشته در آن نهاد.

فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان.

شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد که درآن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب.

واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت: شهریارا! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه ”تربیت” هم بسیار مهم است ولی ”اصالت” مهم تر!

یادت باشد با ”تربیت” میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و”اصالت ” خود بر می گردد و شیر نا اهل و نا آرام و درنده می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

خاطرات دکتر حسابی

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

حکایت چهار دانشجو

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:
که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه...
آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند.
استاد قبل از امتحان با اونها این نکته رو عنوان می کنه که بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس جدا بنشینند و امتحان بدن که آنها هم به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
1. نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره
2. کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18 نمره
الف. لاستیک سمت راست جلو
ب. لاستیک سمت چپ جلو
ج. لاستیک سمت راست عقب
د. لاستیک سمت چپ عقب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ســلام! میشه با هم حرف بزنیم؟

4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده.
5 ساله که بودم فکر می کردم مادرم خیلی چیزها رو می دونه.
6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همه پدرها باهوشتر.
8 ساله که شدم، گفتم مادرم همه چیز رو هم نمی دونه.
14 ساله که شدم با خودم گفتم! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
15ساله که شدم گفتم! خب طبیعیه، مادرم هیچی در این مورد نمی دونه....
16 ساله که بودم گفتم: زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله.
17 ساله که شدم دیدم مادرم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر آورده.
18 ساله که شدم. وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه.
21 ساله که بودم پناه بر خدا مامانم به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه.
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته.
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از مادر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره.
40 ساله که شدم مونده بودم پدر و مادرم چطوری از پس این همه کار بر میومدن؟ چقدر عاقلن، چقدر تجربه دارن.
45 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که اونا برگردن تا من بتونم باهاشون درباره همه چیز حرف بزنم!
اما افسوس که قدرشونو ندونستم. خیلی چیزها می شد ازشون یاد گرفت!
حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

معنای عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند: با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آیا میدانستید؟

آیا میدانستید که شهر استانبول در کشور ترکیه تنها شهر جهان است که در دو قاره مختلف قرار گرفته است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

یکی از عجایب هفتگانه جدید جهان

شهر پترا در اردن

برای 600 سال فکر میکردند این شهر در میان بیابان اردن گم شده،‌مانند قاره گمشده آتلانتیس.
یک مکتشف سوئیسی که تصمیم گرفته بود آنرا پیدا کند، از جاده ای باریک، از میان کوههای سنگی کویر سفر کرد.
تصور کنید هیجان را وقتی برای اولین بار به پترا رسید و این منظره را در قرن نوزدهم مشاهده کرد!
معبد پترا یک پرستشگاه به سبک یونانی HELLENIC با ارتفاع 42 متر است که آنرا گنجینه نیز می نامند.
این معبد در میان ساختمانهای مجلل و با شکوه در پترا که همگی آنها در سنگ تراشیده شده اند، بی همتاست.
این معبد به طور کامل در سنگ تراشیده شده.
معبد پترا انتهای شهر سنگی گمشده است.
این شهر در 226 کیلومتری شهر امان پایتخت اردن قرار گرفته و یونانیان آنرا پترا نامیده اند یعنی سنگ، ترجمه عبری آن سلع است و ترجمه عربی آن رقیم.اهالی این شهر به قوم نبط مشهورند. برخی مورخان قوم نبط را همان اصحاب کهف میدانند.
اینجا ابتدای راه ورود به شهر گمشده است. راه سمت راست برای افرادیست که پیاده در مسیر حرکت می کنند و راه سمت چپ برای درشکه سواران.
شهر پترا دره ها و گذرگاه هایی به عمق 2000 متر و طول یک کیلومتر به نام تنگه دارد. در دو طرف تنگه پترا کتیبه های باستانی حکاکی شده و صدها ساختمان، آرامگاه، سالن و تالارهای تدفین مردگان، معابد و پرستش گاهه و تخته سنگهای کنده کاری شده از دورانهای گذشته وجود دارد. در ارتفاعات جبل هارون آرامگاه هارون برادر موسی قرار دارد.
غاری در دل صخره های سرخ منطقه ((پترا)) در جنوب امان پایتخت اردن در جاده ((سحاب)) واقع شده است و سه قبر سنگی شکافدار در آن دیده می شود که احتمال می رود این غار همان غار اصحاب کهف باشد.
پترا حدود قرن ششم قبل از میلاد مسیح در زمان امپراطوری ایران به وسیله قومی به نام نبطی ها ساخته شده است.
نبطی ها عربهائی بودند که از طریق تجارت ادویه مانند گیاهان خوشبو زندگی خود را میگذراندند.
حدود 60 سال پس از میلاد مسیح، پترا تسخیر شد و در حیطه امپراطوری روم در آمد.
بناهای این شهر محل سکونت اهالی بوده است.
پترا برای آخرین صحنه فیلم ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی مورد استفاده قرار گرفته است.
رنگهای روی سنگها طبیعی هستند.
ترکیبات زمین شناسی شن و ماسه این رنگهای زیبا و طبیعی را بوجود آورده اند.
نبطی ها در پترا یک سیستم آبرسانی مجهز و پیشرفته ساخته اند.
آمفی تئاتر بزرگ شهر مثل سایر بناهای شهر به صورت یک تکه در دل کوه به شیوه یونانی - رومی تراشیده شده و ظرفیت چهار هزار نفر را دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ﻣﻐﺎﯾﺮﺕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﻭ ﺣﺎﻝ

ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺍﻣﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻤﺘﺮ.

ﻣﺪﺍﺭﮎ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﮎ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ، ﺁﮔﺎﻫﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻣﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﮐﻤﺘﺮﺩﺍﺭﯾﻢ.

ﻣﺘﺨﺼﺼﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻣﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻧﯿﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮ، ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻣﺎ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﮐﻤﺘﺮ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

بگذار عشق خاصیت تو باشد

از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر! با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو... ایمانت را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز! شک هایت را باور نکن اما به باور هایت هیچ وقت شک نکن... زندگی شگفت انگیز است، فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید... مهم این نیست گه قشنگ باشید، قشنگ این است که مهم باشید، حتی برای یک نفر... مهم نیست شیر باشی یا آهو، مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی... کوچک باش و عاشق، که عشق میداند آئین بزرگ کردنت را... بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطۀ خاص تو با کسی... موفقیت پیش رفتن است نه به نقطۀ پایان رسیدن... فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بی کران... زلال که باشی آسمان در توست...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

شجاعت یعنی چه؟

در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ”شجاعت یعنی چه ؟”

محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود: ”شجاعت یعنی این” و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود!

اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره ۲۰ دادند. فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟

اون فرد کسی نبود جز دکتر شریعتی، روحش شاد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه