من خواهم شنید...

۲۶۲ مطلب با موضوع «خودنویس» ثبت شده است

نبرد تمرینی

توی بازی clash royale دو نوع نبرد هست. یکیش نبردیه که با یک شریک واردش میشی، یکجورایی تمرین برای نبرد اصلیه که تنها باید واردش بشی.

کاش زندگیم هم یه نبرد آزمایشی برام میذاشت تا اول تمرین میکردم بعد برگردم و وارد نبرد اصلی بشم.

آدمی که خیلی نیاز به تمرین حس نمیکنه شاید بگه شیرینی زندگی از بین میره اونطوری اما من در حال حاضر فکر میکنم بد نمیشد تو یک محیطی که نگران صدمه خودم و دیگران نباشم بتونم خودم رو اصلاح کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

شناخت خودم

امروز یک نکته جدید راجع به خودم فهمیدم و خوشحالم که فهمیدمش و دارم خودم رو برای خودم رمزگشایی میکنم.

با دونستن چندتا نکته ساده میتونستم زودتر از اینها روی ناخودآگاه خودم کار کنم و تا حالا به خودم فرصتش رو نداده بودم.

بنظرم کتاب «ماندن در وضعیت آخر» کتابی بود که توی بار اول خوندنش 50 درصدش مطلب مفید بود برام. هنوز دو بار نخوندمش اما میدونم از کتاب هاییه که اگر دو بار بخونم پشیمون نمیشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آدم های خاکستری

در زندگی ام زیاد با آدم هایی که به نظرم منفور باشند برخورد نداشته ام، گاهی کسانی بودند اما نقش زیادی در زندگی ام ایفا نمی کردند.

چند روز پیش به یکیشان فکر می کردم با خودم گفتم اگر می خواهی از او متنفر باشی باید از کسی که تا حدودی در شکل گیری رفتارش سهیم بوده هم متنفر باشی.

دیروز یک متن دیدم که نوشته بود هرکس ممکن است در زندگی یک نفر دیگر آدم بدی باشد.

من هم از دید او و شاید کسانی دیگر منفور باشم فقط به این خاطر که شیوه رفتاری متفاوت داریم. البته که گاهی این نفرت ها به دلیل شیوه های رفتاری غلطی است که همه میدانند اشتباه است اما نیمی از اوقات هم فقط به خاطر شیوه های متفاوت است.

اما به قول دوستم آدم ها همه خاکستری اند همه خوبی و بدی شان مخلوط است. هرکس شیوه اش مثل من نباشد حتما آدم سیاهی نیست.

برای زندگی کردن هزاران روش وجود دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

درختان قطع شده

بعضی از ما از بچگی مثل درختی بودیم که با ضربه ی تبر از ما خواسته میشد رشد کنیم. وقتی که قطع میشویم و می افتیم، دیگر بلند شدن امکان پذیر نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

بدلکار

وقتی یک نفر از این دنیا می رود، نقشش در اینجا تمام می شود. هرکس در زندگی اش، زندگی چند نفر دیگر را کامل می کند یا حداقل عضوی از زندگی دیگران است. آدم های مکمل رفتنشان هم سخت تر است.

وقتی کسی نباشد نقش هایی که تا به حال به عهده داشته به دوش دیگران می افتد و باید کسی پیدا شود تا به جای او تا حدودی نقشش را ایفا کند.

ناراحتی اطرافیان از حذف شدن یک نقش در زندگی شان است و احساس علاقه و وابستگی شان به او.

همیشه در مراسم ختم بیشتر ناراحتی ام برای کسانی است که یک نقش به نقش فعلی خودشان اضافه شده و علاوه بر غم نبودن شخص مورد علاقه شان بار سنگین نقش او را هم باید تحمل کنند. با علم به اینکه هرچقدر هم خوب باشند باز هم یک بدل هستند.

دوست خوبم امروز بدلکار یک مادر شدی. امیدوارم صبور باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

خطرهای درازمدت

چطور شد که هیچوقت از آینده نمیترسیدیم

دلیل این حس که توی بیشتر ما هست چیه؟ چرا از چیزی که توی آینده بیشتر از چند سال بخواد اتفاق بیوفته نمیترسیم؟

یا چرا فکر میکنیم اگر دوره اتفاق هم نمی افته

یا اگر میوفته برای ما نمی افته

این نترس بودن و بی احتیاطی رو از کجا آوردیم که همیشه باعث میشه کارهای خطرناک و مرگبار بکنیم و ککمون نگزه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

جزر و مد

گاهی حال آدم مثل شدیدترین جزر و مدها میمونه. از یک حال خیلی خوب یهو سقوط میکنی توی عمق یک حال بد.

گاهی دلیلش فقط یک آهنگه که یک حال بدِ خوب بهت میده و اکثرا برای من توی یک نقاشی ساده ی سیاه خالی میشه.

تنهاییامونو بگو عشقم به کی داده

ساختی از این آدم معمولی یه دیوانه

قرار نبود اینجوری از دلم بری آخه

🎵 سیاه سفید / علی پیشتاز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سال نو مبارک

سال نو همگی مبارک.

انشالله واااقعا سال خوبی باشه.

سال منم هست امسال ۱۲ سال منتظرش بودم ببینم چه میکنه برام. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

حرف عشق

جالبه که عشق کمترین نقش رو توی دنیا داره اما بیشترین حرف ها راجع بهش زده میشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ما سیاهی لشگر نیستیم

بچه که بودم هر بار با مادرم در خیابان راه می رفتم به این فکر می کردم که همینطور که من آدم های اطراف را می بینم و از کنارم می گذرند و در تمام مدت عمر من نقش آنها در زندگی من همین 30 ثانیه است من هم برای آنها همین حکم را دارم. به این فکر می کردم که من هم از تمام عمر آنها همین یک جمله کوتاه را که در حال گذر می گویند می شنوم به اینکه آنها هر کدام برای خود یک «من» هستند و برای من «آدم های زندگی ام». کسانی که در زندگی من سیاهی لشگر هستند و در زندگی خودشان نقش اول با کلی خاطره مثل خود من.

فکر کردن به این موضوع هرچند برای منِ بچگی ام قابل هضم نبود اما جالب بود.

وقتی آدم ها به یکدیگر به چشم سیاهی لشگر نگاه می کنند نه یک انسان، و گمان نمی کنند که آنها هم دقیقا به اندازه خودشان فکر و زندگی و احساس دارند با هم رفتار بی رحمانه ای دارند حق هم را می خورند و به هم ظلم می کنند.

گاهی به این فکر کنیم که شخص مقابل من ممکن بود خودِ من باشم و اگر دیگری این کار را در حق من می کرد چه واکنشی داشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه