من خواهم شنید...

۲۶۲ مطلب با موضوع «خودنویس» ثبت شده است

نعمت

سلام، تولدت مبارک
خواستم بهت بگم که دنیام چطور میشد اگه تو توش نبودی اما نه دوست داشتم بهش فکر کنم و نه فکر کنم به نتیجه ای میرسیدم اصلا.
تو توی تار و پود دنیام یکجوری رفتی که فکر میکنم اگر نبودی یکی از پایه های زندگیم کم میشد و این پایه روی خودش یه بخش بزرگی از زندگیمو داره که با خودش فرو میریخت.
تو از نعمت هایی هستی که آدم انقدر عادت میکنه بهش که یادش میره بخاطرش از خدا تشکر کنه. وقتی که بچه بودیم و همه میگفتن هیچوقت به دوستاتون همه رازهاتونو نگین، دوست هیچوقت مثل خانواده آدم نمیشه و ما از روی خامی میگفتیم برو بابا مگه میشه؟ دوستای من فرق دارن. و باز میگفتن همه همین رو میگفتن. اما ما بی تجربه بودیم و حرف تو کتمون نمیرفت. میخوام حالا که عقلم یک ذره کاملتر شده و دیگه از خامی نوجوونیم گذشته بگم که حالا میدونم حرفاشون راست بود اما هر قانونی توی دنیا استثنا داره و تو برهان نقض این یکی بودی.
 یک جسم نمیتونه دوتا نفس داشته باشه اما مطمئنم تو هم گاهی فهمیدی که میشه. اگر نمیشد طرز حرف زدنمون نمیتونست دستمونو برای هم رو کنه. نمیشد وقتی اوج ناراحتی میرسیم به اون یکی نفسمون فکر کنیم، تا حال این یکی بهتر بشه. خیلی وقتا شده که بدترین گریه هامون توی بغل هم بوده. هیچوقت به این فکر نکردم که این بغل یک روزی بخواد سرد شه برام اخه روح نمیتونه جسمشو ول کنه.
مرسی بخاطر اینکه زندگیم رو بردی به سمت بهتری، هرچند میدونم از عمد اینکارو نکردی و جذب شدنمون دست خودمون نبود، فقط حالی بود که خدا دوست داشت بهمون بده.
تولدت مبارک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

مجمع ضعیفان

شب از خودش زیبایی ندارد، زیباییش در چیزهاییست که هنگامی که نور هست مخفی می شوند.

شب تنها به چیزهایی که با وجود یک منبع بزرگتر از خودشان به اسم خورشید جرات عرض اندام را ندارند فرصت خودنمایی می دهد.

شب گردهمایی ضعیف تر هاست اما جمع آنها زیباتر از خورشید تنهاست! با اینکه همه شان کنار هم، باز هم نمیتوانند با قدرت خورشید برابری کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

درآوردن اشک کسی در روز تولدش رواست؟

امروز ازون روزاست  که از صبح حالت بده، دنده چپی، منتظر گیر دادنو گریه کردنی

هنوز یه ماه تا تولدت مونده و میخام حالمو با نوشتن برای تو خوب کنم
بارها بهت گفتم بودنت نعمته توی زندگیم
امسال دوستیمون ۹ساله میشه
دوستی که ازهمون اول‌ پرشور و‌ عمیق بود
دو تا‌ غریبه که‌ کنار هم میشیننو یهو میبینن چقددددددرررر شکل همنننن
چقدر میفهمن همووو 
چه حرفایی ک توذهنمون تلمبارشده بودو تخلیه نشده بود، گفتیمو درک کردیمو هرباااار شوکه بودیم ازینکه یکی پیدا شده منظورمونو دقیقاااا! همونی ک هست متوجه میشه
اینو از توی چشمای‌ همو حالت صورت هم میفهمیدیم وگرنه تایید زبونیو که همه داشتن ...
نمیگم خصوصیات اخلاقی یاعلائق یا چمیدونم سبک رفتاریمون شکل هم بود نه، فاصله داشت
حرف من چیزی جزاین هاست
شدی رفیق...
ازونایی ک واقعین
از اونایی ک هرجاااا هرجوووور ک بتووونن ازهمه توانشووون مایه میزارن برات 
ازونایی که نردبوم میشن واس بالارفتن
ازونایی که حتی وقتی نیستنو نمیبینیشون‌ دلت گرمه به داشتنو بودنشون به همون قوته قدیم
ازونایی که وقتی کارت گیره خیالت راحته که همه ی سعیشو میکنه برات
ازونایی که وقتی کتاب قشنگ میخونه میاد موبه مو برات تعریف میکنه
ازاونایی که به اندازه موهای سرت باهاش پیاده روی کردیو ساعت ها ومسیرها طی شدنو تو متوجهشون نشدی
ازاونایی که خیالت جوری ازش جمعه که باخیااال راحت کنارش از نقطه ضعفات حرف میزنیو ذره ای ترس یا حس حقارت حتی اعماق وجودتم سوسو نمیکنه
ازونایی ک میتونه درنبودت مطمئن از طرفت صحبت کنه و خیالش راحت باشه ک سلیقه ت، اعتقادت، نظرت‌ یا حرفت حتی در مقابل افراد متفاوت همونیه که اون بدون پرسیدن ازت به بقیه گفته
رفیقه جان
بودنت نعمته برام
تولدت مبارکم باشه
همیشه بمونی برام...
خوشبختیت آرزومه


پ.ن: یه وقتایی هرچی حساب کتاب میکنم درک نمیکنم خدا چطوری دوتا از بهترین بنده هاشو برای رفاقت به من داده هرچی فکر میکنم تا اخر عمرم مثلشون پیدا نمیکنم و بهترین حالت رو خدا برام تمام کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

یک روزِ او

امروز هم فرق زیادی با دیروز نداشت. نزدیک های ظهر با تنبلی روی تخت اندکی تکان خورد و یک چشمش را آرام نیمه باز کرد و به ساعت نگاه کرد تا اگر هنوز وقتی برای خواب مانده بود بتواند دوباره سریع بخوابد.

مثل هر روز دوباره چشمش را بست و روی تخت به سمت دیوار چرخید تا از لحظات آخر خوابش هم استفاده کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آزادی

به نظرم ایده آل ترین حالت برای زندگی مشترک حالتی است که هر دو طرف از ته دل قبول کنند دیگری دقیقا به اندازه خودشان «انسان» است و نیازهایی دارد (هرچند با درجه متفاوت) و بتوانند در موقعیت ها با صداقت خودشان را جای دیگری بگذارند تا احساسش را درک کنند.

فکر اینکه باید او را تغییر دهند و یا روش درست زندگی از نظر خودشان (یا روشی که به آنها گفته شده) را به او بقبولانند.

آزادی یک نیاز در فطرت تمام انسان هاست. نیازی که در حد متعادلش هیچ خطری برای انسان هایی که به نیازهای هم احترام می گذارند ندارد. ازدواج شاید این نیاز را در زمینه هایی تغییر دهد اما نباید به صفر برساند.

شاید بتوانند با گرفتن آزادی اش شرایط را به دلخواه خود تغییر دهند اما گمان نمی کنم در دراز مدت علاقه شان ثابت بماند و خودآگاه یا ناخودآگاه عکس العمل نشان ندهند.


پ.ن: اگر خوب او را می شناخت و می پذیرفت سعی در تغییر روش زندگی اش نمی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

وزن دهی

در دانشگاه از روشی به اسم وزن دهی برای انتخاب گزینه برتر استفاده می کردیم. فکر می کنم بین هر دو انسان این روش اجرایی است. مثلا هیچوقت وزن هیچ صفتی از نظر همه انسان ها یکی نیست پس مسلما طبق وزن دهی من و دیگری برای صفات مختلف یک شخص امتیاز یکسانی نمی گیرد.

در نتیجه گزینه برتر ما قطعا متفاوت خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

گل های لوس

یک زمانی خیلی عاشق گیاهان کوچک بودم، عاشق ساکولنت ها و کاکتوس ها.

همه چیز راجع بهشان خوانده بودم و هربار از طرقبه چندتا میخریدم و روی یک میز توی گلدان های یک شکل ولی رنگی رنگی نگه میداشتم.

هر بار یکی شان که مریض می شد صفحات اینترنت را زیر و رو میکردم تا درمانش کنم. اما نمیشد...

همیشه یکی یکی میمردند و من از ته دل غصه میخوردم...

مادربزرگم طبق گفته دیگران دست سبزی دارد و هیچ گلی روی دستش نمیمیرد. مادرم اما اعتقاد دارد به او ارث نرسیده و من در دل امید داشتم که شاید به من رسیده باشد. شاید بعدی دوباره نمیرد.

یکبار از ته برگ افتاده یکی روی خاک یک گیاه کوچک به اندازه شاید یک سانتی متر رشد کرد و من از خوشحالی داشتم دیوانه میشدم. البته که نمیدانم چرا از همان یک سانت بزرگتر نشد و ....

حالا خیلی وقت است دیگر ساکولنت و کاکتوس نمیخرم. حالا گیاهان سبز با برگ های بزرگ را دوست دارم اما آن را هم نمیخرم علتش را هم نمیدانم.

امروز یک پیاز دیدم که کلی سبز شده بود. چیزی که نمیخواهی چطور انقدر خوب سبز میشود بدون ذره ای مراقبت و گیاهی که با عشق بزرگ میکنی میمیرد؟

همیشه با خودم فکر میکردم گل های من لوس شده بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

2

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زمزمه

روش زندگی

بزرگترین چیزی که برای خودم میخوام که شاید بقیه خواسته هام رو هم شامل بشه اینه که زندگیم مثل زندگی روتین اکثر آدم ها نشه. هر کسی که زندگیش خارج از روتین میشه (بدون در نظر گرفتن روشش) بنظرم جالب میاد.

هیچ وقت دلم نمیخواد مثل همه ازدواج کنم دلم نمیخواد از سر اجبار و اینکه وقتش شده بچه دار بشم دلم نمیخواد از اینکه شریک زندگیم داره پیشرفت میکنه و میخواد درسش رو ادامه بده ناراحت باشم چون ممکنه کمتر ببینمش چون گویا هنوز اتفاق می افته!!

منظورم این نیست که اون روش بدیه، چون کی میتونه دقیقا بگه چه روشی خوبه و چه روشی بده؟ در اصل هیچکس نمیدونه. اما هرکس ممکنه بهترین روش برای زندگی خودش رو بدونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سرزنش

حاضر بود هرچه داشت بدهد، اسب و زمین هایش را، تا با مردم در صلح و صفا زندگی کند، مانند کسی که، اینطور گفت: مانند کسی که چیزی برای سرزنش خودش نداشته باشد.

📖 مکالمه در سیسیل/ الیو ویتورینی


پ.ن: برام سوال شد که کسی هست که توی زندگیش هیچ چیزی برای سرزنش خودش نداشته باشه؟ حتی یک چیز خیلی خیلی کوچیک؟ بنظر خودم همچین چیزی ممکن نیست چون زندگی هیچوقت به نهایت کمالی که ما بخوایم پیش نمیره. شاید کسی از زندگی الانش راضی باشه اما از زندگی گذشته ای که اونو به اینجا رسونده هم تماما راضیه؟ حتی اگر انقدر بزرگ فکر نکنم در طول روز توی مکالمات آدم بالاخره یک چیزی برای سرزنش خودش پیدا میکنه.

نظرم اینه که اگر کسی برای هیچ چیزی خودش رو سرزنش نکنه شاید از اون دسته ای باشه که برای هر اتفاق زندگی شون یکی رو پیدا میکنن که تقصیرها رو گردن اون بندازن و مسلما این هم خوب نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه