من خواهم شنید...

۵۶ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

ما

اغلب از ضمیر «ما» استفاده می کردیم و این غیرعادی است. به طور معمول می گوییم: «فردا این کار یا آن کار را انجام می دهم.» یا از دیگری می پرسیم: «چه برنامه ای داری؟» درک این مطلب مشکل نیست. اما ناگهان «ما» و افعال مربوط با آن با قاطعیت تمام معنا پیدا می کند. می توانیم به «لانگ نیه» برویم و شنا کنیم؟ از تأتر خوشمان آمد و بعد... روزی خوشبخت می شویم. به کاربردن ضمیر «ما» و افعال اول شخص جمع به این معناست که دو نفر را با کار مشترکی به هم پیوند می دهیم تا به شکل یک موجود آشکار شوند. در خیلی از زبانها، وقتی صحبت از «دو نفر» باشد ضمیر خاصی به کار می رود که ضمیر دوتایی نام دارد یعنی چیزی بین دو نفر تقسیم می شود و این خیلی پرمعناست زیرا گاهی نه یک نفریم نه بیش تر از دو نفر. فقط «ما دو تا» هستیم و این «ما دو تا» تقسیم شدنی نیست. وقتی فقط از این ضمیر استفاده کنیم اصول بی نظیر و افسون کننده ای حاکم می شود که درست مثل جادوست. دیگر می گوییم: «می پزیم، یک بطری نوشیدنی باز می کنیم، می خوابیم.» آیا این طرز صحبت وقیحانه نیست؟ در هر حال این گونه سخن گفتن کاملا متفاوت با این است که مثلا بگوییم: «دیگر باید با اتوبوس به خانه برگردی، من خسته ام.» اما اگر از ضمیر ویژه ی «دو نفر» یا «دو» شمارشی استفاده کنیم اصول جدیدی به دست می آید مثل: ما دو تا پیاده روی می کنیم. به همین سادگی است، جرج! فقط پنج کلمه و همین پنج کلمه دارای محتوای کاربردی اند که زندگی دو نفر را در کره ی زمین در بر می گیرند.

گذشته از تعداد کلماتی که به کار می بریم، می توانیم برای حرف زدن انرژی کمتری مصرف کنیم. مثلا ورونیکا گفت: «دوش میگیریم. غذا می خوریم. می خوابیم.» اگر ما به این صورت حرف بزنیم در وسایل هم صرفه جویی می کنیم و فقط به یک دوش، یک آشپزخانه و یک تخت نیاز خواهیم داشت.

این نوع حرف زدن جدید، برای من مثل شوک بود. «ما.» مثل دایره ی بسته ای به نظر می رسید و انگار تمام دنیا در یک اتحاد بزرگ حل می شدند. جوانی است، جرج، جوانی است و خامی و سادگی!

📖 دختر پرتقالی/ یوستاین گاردر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

خنده گرم

...خنده گرمی کرد و این خنده ی او، جرج، میتوانست تمام دنیا را گرم کند و اگر تمام مردم دنیا می توانستند او را ببینند در یک آن، همه ی جنگ ها، خصومت ها و دشمنی های روی کره ی زمین از بین می رفت یا دست کم یک آتش بس بسیار طولانی اعلام میشد.

📖 دختر پرتقالی/ یوستاین گاردر


خنده گرم چجور خنده ای میتونه باشه؟ چقدر دلم میخواد میتونستم خنده شو ببینم تا بفهمم چطوریه.

البته فکر میکنم حتما چون بین کسی که خنده رو می دیده و دختری که میخندیده حسی بوده اونو گرم میکرده. وگرنه فکر نکنم برای یک غریبه گرمی وجود داشته باشه.

چه خوبه خنده آدم برای یکی گرم باشه یا خنده یکی برات گرم باشه.

بنظرم حس جالبی باید باشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

ناطور دشت

اسم کتاب ناطور دشت رو خیلی وقت پیش شنیده بودم و دوست داشتم بخونمش چند سال پیش یکبار هم کتاب صوتیش رو گرفتم که شد اولین و آخرین کتاب صوتیم چون فهمیدم اولا بعد از 5 دقیقه خوابم میگیره و دوما اصلا از طرز خوندنش خوشم نیومد.

برای همین pdf اش رو گرفتم اما مشکل اینه که خوندن pdf یک کتاب بهم لذتی نمیده در نتیجه بیخیالش شدم تا اینکه تقریبا یک ماه پیش خریدمش و دادم اول دوستم بخونه بعد بیاره من بخونم چون من دوست دارم راجع به کتابی که میخونم یا فیلمی که میبینم با کسی حرف بزنم و تعریفش کنم و معمولا کسی پیدا نمیشه که همزمان دیده باشه یا خونده باشه! پس با کمی خودخواهی دادم اول اون بخونه که بعد برم مغزش رو بخورم.

خلاصه که خوند و خیلی خوشش نیومد و آورد که من بخونم کتابش رو که خوندم توی چند صفحه اول متوجه شدم به شدت با نسخه ای که قبلا چند صفحه ایش رو خونده بودم فرق داره برای همین pdf اش رو دوباره پیدا کردم و مقایسه کردم با کتابی که خریده بودم.

و چشمتون روز بد نبینه که متوجه شدم تفاوت از زمین تا آسمان است! ترجمه کتاب انقدر بد بود و پر از سانسورهای مسخره که اصلا رغبت نمیکردم بخونمش. یک فصل از روی کتاب خوندم ولی دیدم اصلا دلنشین نیست در حدی که وقتی کتاب رو میخوندم راجع به شخصیت کتاب یک برداشت داشتم و توی pdf یک برداشت دیگه، انگار دوتا آدم متفاوت بودن و اصلا شیوه حرف زدنشون با هم فرق میکرد!

و یکی از چیزایی که به نظر من خیلی مزخرفه سانسور کردن کتابهاست. من به شدت از کتاب های سانسور شده بدم میاد و بنظرم یکجور خیانت در امانت به نویسنده کتاب هست اینکار. چون توی کتاب هر کلمه گاهی با نیت خاص انتخاب میشه و منظوری داره چه برسه شیوه حرف زدن کسی رو تغییر بدی. هر کلمه ای حتی اگر زشت ترین کلمه هم باشه به نظر من نباید حذف بشه و تصمیم زشت بودن یا نبودنش باید به خود خواننده کتاب واگذار بشه. با تغییر کتاب هر چقدر هم کوچیک ممکنه کاملا لذت اون کتاب نابود بشه!

خلاصه من به دوستم گفتم که نسخه ای که تو خوندی به نظر من هم اصلا جالب نیست و کاش نسخه اصلی رو میخوندی ولی خب بهرحال دیگه کاری که شده.

هیچوقت فکر نمیکردم مترجم انقدر تاثیر زیادی داشته باشه اما فهمیدم که به شدت داره در حدی که من کاملا این کتاب رو گذاشتم کنار و ترجیح دادم از روی همون pdf بخونمش و از کتابش هم خوشم اومد.


پ.ن: مترجم کتابی که خریدم رضا زارع بود و کتاب از انتشارات الینا.

و نسخه pdf ترجمه احمد کریمی انتشارات مینا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

تله ی تعصب

مسائل اجتماعی بسیار پیچیده تر از زیپ ها، توالت ها و باتری ها هستند. چرا؟ چون که هرگونه مداخله در ساختارهای اجتماعی، پیامدهای بسیار گسترده تری از کشیدن سیفون توالت دارد و در نظر گرفتن موج اولیه ی این پیامدها کافی نیست بلکه باید پیامدهای پیامدها پیامدها را هم مدنظر داشته باشید. مرور و تأمل درست و حسابی در واکنش های زنجیره ای ممکن است روزها، هفته ها یا حتی ماه ها زمان ببرد و چه کسی زمان یا انرژی لازم برای آن را دارد؟

به همین علت ما میانبرهای سر راست را انتخاب می کنیم. در اینجا اتفاق غریبی می افتد: به جای مطالعه ی چند کتاب درباره ی آن موضوع یا مشورت با متخصصان، ما صرفا نظرات همتایان خود را قبول می کنیم. آنها می توانند اطرافیان ما در یک حزب سیاسی، محل کار، یک گروه اجتماعی، یک باشگاه ورزشی یا یک دارو دسته ی خیابانی باشند. به همین سبب نظرات ما، کمتر از آنچه دوست داریم به خود بقبولانیم، منطقی هستند و این موضوع در وهله ی اول، همانطور که استیون اسلومان و فیلیپ فرنباخ در کتاب توهم آگاهی می گویند از «آگاهی جمعی» نشأت می گیرد. متاسفانه ما آنگونه که تصور می کنیم، مستقل اندیش نیستیم. در عوض، با نظراتمان مثل لباس هایمان رفتار می کنیم. هر چه مد باشد می پوشیم یا به طور دقیق تر، هرچه که بین همتایانمان مد باشد ما هم می پوشیم.

فاجعه وقتی رخ می دهد که این تمایل به پیش بردن خط مشی حزبی فراتر از موضوعات شخصی برود و یک جهان  بینی کامل را تشکیل بدهد. اینجاست که صبحت از ایدئولوژی ها به میان می آید. ایدئولوژی ها همان خط مشی های حزبی ولی با قدرتی ده برابر هستند و در کنار یک مجموعه ی نظر از پیش بسته بندی شده عرضه می شوند.

📖 هنر خوب زندگی کردن/ رولف دوبلی


پ.ن: قسمتی که میگه ما بدون فکر توی مسائل فقط به نظر همتایانمان گوش میکنیم به شدت حسش میشه کرد. توی اینستاگرام، اینفلوئنسرها تاثیر خیلی زیادی روی فالوورهاشون دارن و علاوه بر اینکه حرف هاشون رو راجع به حتی مسائلی که در اون تخصصی ندارن راحت قبول میکنن، بدتر از این ازشون میخوان که به جاشون فکر بکنن و هر اتفاق خاصی که می افته یا اگر کسی صحبتی میکنه میرن و ازشون میپرسن راجع به فلانی نظرت چیه؟ و به همین راحتی صبر میکنن تا یکی دیگه بره نگاه کنه و تحلیل کنه با عقاید و نظرات خودش و لقمه حاضر رو توی دهنشون بذاره تا بدونن باید چه جبهه ای بگیرن.

توی همین کتاب بخشی هم بود که میگفت برای زندگی آرام داشتن لازم نیست برای هر موضوعی حتما نظری داشته باشین. گاهی اوقات بهتره اصلا نظری نداشته باشین و تمرکزتون رو بذارین روی مسائلی که تخصصتون هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اعتماد به نفس

عدم اعتماد به نفس در هر زمینه ای، یا حس کنجکاوی مان را به کار می اندازد یا باعث قضاوت کردنمان می شود. فقط یک آدم احمق می تواند چنین کاری بکند. عدم اعتماد به نفس باعث می شود فکر کنید هرکسی که کاری متفاوت با باورهای شما را انجام می دهد متهم است و مرتکب کاری نادرست شده است.

📖 شرمنده نباش دختر/ ریچل هالیس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ظاهر و باطن

اشخاص عصبی به سر و پز و آراستن قیافه و ظاهر خود بیشتر می رسند تا به پرورش معنویات و کیفیت های درونی. این امر دلیل بر آنست که آنها فقط می خواهند به ظاهر تحسین آمیز و مشعشع جلوه کنند. زیرا تعداد کسانی که ظاهر آدم را می بینند خیلی زیادتر از کسانی است که با معنویات درون انسان آشنا می شوند.

📖 عصبیت و رشد آدمی/ کارن هورنای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

عقده سیندرلا

کتاب «عقده سیندرلا» نوشته «کولت داولینگ» از عبارتی به همین نام برگرفته شده است و بر ترس‌های ناشناخته‌ی زنان از، قدرت برتر مردان در دستیابی به هویت و استقلال زنانه در رویارویی با مشکلات زندگی دلالت دارد. نمونه‌ی داستانی آن «جودی آبوت» در «بابا لنگ دراز» است، دختربچه‌ی بی‌سرپرستی که مورد حمایت مالی، فکری و تربیتی مردی پنهان در وجود «جودی آبوت» قرار می گیرد و الگوی سیندرلا شدن و نجات پیدا کردن از زیر بار مشکلات زندگی توسط آن قدرت برتر(قدرت مردانه) را تداعی می کند.

نکته‌ی مهم اثر ولی فرآیند سیندرلا شدن و تکیه کردن به دیگری، از لابلای آموزه‌هایی است که از همان دوران کودکی و به صورت غیر ارادی این تمایل را در زنان ایجاد می‌کند که به افراد دیگری وابسته باشند و از این طریق مورد حمایت قرار بگیرند، تا در امور مختلف زندگی اعم از هویت، معیشت و موفقیت، کمتر به ایده‌ها و مهارت‌های فردی خود اعتقاد پیدا کنند و جرات خطر و تجربه کردن این قبیل اعتقادات را داشته باشند.

ترس از شکست و زیبا نبودن و ترک شدن و مسئولیت‌ناپذیر بودن و هزاران ترس و تهدید پنهان دیگر به صورت مداوم به اذهان زنان تزریق می شود، تا به شمایل عروسک بودن و لای پودر و پولک خوابیدن آن‌ها خدشه ای وارد نشود. (بهترین نمونه برای بیان اعتراض در این مورد، شعر عروسک کوکی فروغ فرخزاد است) و تلخ‌تر از هر چیز پذیرش این عروسک نازنازی از طرف زنان (در هر گونه وضعیت فکری و حتی استقلال مالی از طرف مردان) است که به بخش عمده و جدایی‌ناپذیر وجود آنان تبدیل شده، جلوی بروز ظرفیت و خلاقیت شخصی‌شان را می گیرد و مانع از تغییر در الگوهای پیش‌ساخته‌ی قدرت برتر می شود.

در اصل ایجاد تعادل در بخش آنیما و آنیموس وجود زنان و بهره‌برداری از ضعف جسمی و فیزیکی زنانه در القاء هرگونه نابرابری و ترس و تشویش از عدم کفایت و موفقیت زنان در شکستن این نابرابری، فکر خودکفایی و ترقی اجتماعی را به کناری انداخته و تساوی کیفی حقوق زنان و مردان را به تاخیر می اندازد، به طوری که به نظر «اریش فروم» نویسنده‌ی کتاب «گریز از آزادی»، باعث تولید بی‌تفاوتی و گاه بیزاری از آزادی و تجربه‌گرایی انسان عصر نو می شود.

بنا بر این عقده‌ی قوی و تاریخی (عقده‌ی سیندرلا)، زنان همیشه باید در انتظار باشند، تا شاهزاده‌ای سوار بر اسب سفید (یکی از آهنگ‌های معروف ایرانی ساخته‌ی مهندس همایون خرم،... دیشب تو خواب وقت سحر، شهزاده‌ای زرین کمر ... نشسته بر اسب سپید ... می‌اومد از کوه و کمر ... می‌رفت و آتش به دلم می‌زد نگاهش!) از راه برسد و تمام موانع خوشبختی رویایی آنان را از سر راه بردارد و به آرزوهای دور و دراز و فانتزی ذهنی عروسک زنانه، جامه‌ی عمل بپوشاند.

منبع: سایت انتشارات روشنگران

📖عقده سیندرلا/ کولت داولینگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

مثال پست قبل

مثلا زنی به پول نیاز داشت و همچنان که در خیابان راه می رفت مدام تکرار می کرد که خدا روزی رسان و خزانه ی بیدرنگ نعمت او است. نگاهش به زیر پایش افتاد و یک اسکناس دو دلاری دید. خم شد و آن را برداشت. سرایدار یک ساختمان که نزدیک او ایستاده بود گفت: خانم، از روی زمین پول برداشتید؟ من فکر کردم که کاغد مچاله شده آدامس است. مردم زیادی از روی آن رد شدند، اما همین که شما آمدید چون برگ گل باز شد.

📖 چهار اثر از فلورانس اسکاول شین/ ترجمه گیتی خوشدل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

توکل و تلاش

کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین رو تا وسط هاش خوندم اما برخلاف نظر های مثبت زیادی که براش توی اینترنت دیدم (نقد و بررسی نه، فقط نظر کاربرها) من خیلی از کتابش خوشم نیومد. با اینکه در مورد قانون جذبه و من این قانون رو قبول دارم و با اینکه حرفاش به نظر حرف های بدی نمیان اما حس خوبی به من القا نکردن. توی حرفاش شاید کمتر ایرادی بشه پیدا کرد اما مثال هایی که میزنه با عقاید من همخوانی نداشتن.

تنها جوری که میتونم خودم رو راضی کنم اینه که میدونم گاهی وقت ها برای رسوندن منظور نویسنده باید اغراق کنه اما مثال های این کتاب از اغراق هم گذشته.

وقتی میخوندم حس میکردم که مثل رمال ها پشت یک گوی نشسته و برای مراجعه کننده هاش وردی میخونه و مشکلاتشون رو حل میکنه. (البته مطمئنم که اینطور نبوده اما این حس به من القا میشد.)

به نظر من جذب هر چیزی که مراجعه کننده میخواد باید توی ذهن خود اون شخص درست بشه نه با گفتن یه سری جملات توسط شخص دوم. من فکر میکنم ایراد اون آدم ها باید توی درون خودشون هم درست میشد.

دومین چیزی که برام غیر قابل قبول بود این بود که تنها تاکیدش روی تکرار کردن عباراتش بود و تاکید زیادی روی تلاش کردن نمیکرد. فقط میخواست که توکل به خدا کنن. درستی توکل رو رد نمیکنم اما توکل بدون عمل رو نمیتونم قبول کنم. (البته با خودم گفتم شاید چون کتابش فقط راجع به ذهنیت هست روی عمل تمرکزی نکرده اما فکر میکنم باید این کار رو میکرد)

توی مثال هاش فقط میخواست برن و صبر کنن تا پولی که میخوان یا شغلی که میخوان براشون از آسمون بیاد زمین و همیشه هم این اتفاق می افتاد و یهو یکی یه پول هنگفت یا بهشون کادو میداد یا حقوقشون رو دوبار میریختن در یک ماه! یا توی خیابون اون پول رو پیدا میکردن!! و یا بهشون از ناکجا آباد قرض داده میشد!!!

من خیلی دیدم که آدم ها چیزهایی رو که میخواستن یکهو بهش رسیدن اما این برای همه و همیشه نمیتونه باشه! یا اصلا چه لذتی داره بدون هیچ تلاشی؟ تا کی میتونه بهشون پول های هنگفت کادو داده بشه؟ اما توی هیچ مثالی غیر از این اتفاق نمی افتاد. فقط دنبال کردن احساسی قلب پیشنهاد میشد.

بهرحال به نظر من این راه حلی نیست که برای کل دوران عمر آدم پاسخگو باشه و بدون تلاش به خواسته های بزرگ نمیشه رسید. در کنار تمام گفته های خوب کتابش این مورد جاش خیلی به نظرم خالی می اومد.

📖 چهار اثر از فلورانس اسکاول شین/ ترجمه گیتی خوشدل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

بدبختی یا خوشبختی؟

«یه آبروریزی در راهه. ولی میتونم جلوی این آبروریزی رو بگیرم. یادت باشه که من میتونم این آبروریزی رو به اجرا دربیارم یا مانعش بشم. اما من جلوشو نمیگیرم. حالا دیگه همه چیزو بهت گفتم. اما از اونجایی که به اندازه کافی بی شرم نیستم هنوز میتونم خودمو کنترل کنم. اگه این کارو کنم همین فردا میتونم نیمی از شرفم رو دوباره به دست بیارم. اما مانع این آبروریزی نمیشم. نقشه شومم رو به اجرا درمیارم. مگر جسمی و روحی! نیازی به توضیح نیست. وقتش که برسه خودت به همه چیز پی میبری. کوچه های پست و اون زن پلید! خدانگهدار! برایم دعا نکن! من شایسته دعا نیستم! به علاوه نیازی به دعا ندارم. آلیوشا برو دیگه...»

📖 برادران کارامازوف/ فئودور داستایوفسکی


پ.ن: چرا داستایوفسکی دوست داره همیشه شخصیت هاش با اینکه خوشبختی رو میتونن داشته باشن و میدونن که میتونن داشته باشن!!! با علم و آگاهی میخوان زندگیشون رو خراب و جهنم کنن؟

آخه مگه خوشبخی چه ایرادی داره که دلشون میخواد بدبخت باشن و از بدبختی خودشون لذت هم میبرن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه