پسر: ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب، منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای... از دست تو!
پسر: باشه؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر: اه... اصلا باهات قهرم!
پسر: باشه بابا، توعزیز منی، خوب شد؟ آشتی؟
دختر: آشتی، راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه! ازدیشب تاحالا!
دختر: واقعا که!
.پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا، خوبه؟
.دختر: لوووس!
پسر: ای بابا، ضعیفه! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو...!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم، هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟!
پسر: شکرخدا! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم، لیلی قرن بیست و یکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم، برای پیاده روی هامون، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم، می دونم، دل منم تنگه، برای دیدن آسمون چشمای تو...
برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم...
برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم...!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه! فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده...
وقتی توی دستام گره می خوردن، مجنون من...
پسر: ...
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن...
پسر: ...
دختر: الهی من بمیرم، چشات چرا نمناکه، فدای تو بشم...
پسر: خدا، نه... ( گریه )
دختر: چرا گریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم، ها؟
دختر: گریه نکن، من دوست ندارم مرد گریه کنه، جلو این همه آدم، بخند دیگه، بخند، زودباش...
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم...
دختر: بخند، و گرنه منم گریه میکنما!
پسر: باشه، باشه، تسلیم، گریه نمی کنم، ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم...
دختر: چی؟ زودباش بگو، آب از لب و لوچه ام آویزون شد...
پسر: ...
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات کادو ( هق هق گریه )، برات یه دسته گل گلایل! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...
اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم...
نه، اشک و فاتحه
نه، اشک و فاتحه و دلتنگی
امان، خاتون من! توخیلی وقته که...
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من...
دیگر نگران قرصهای نخورده ام، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش!
بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم...
اما، تو آرام بخواب...