من خواهم شنید...

سهراب سپهری

در نهفته ترین باغ ها، دستم میوه چید.
و اینک ، شاخه نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن.
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است.
درخشش میوه! درخشان تر.
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید.
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند.
پنهان ترین سنگ
سایه اش را به پایم ریخت.
و من، شاخه نزدیک!
از آب گذشتم، از سایه بدر رفتم.
رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب آشیان شکستم
و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.
خم شو، شاخه نزدیک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

عشق ماندگار

پسر: ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!

دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

پسر: خب، منزل بگم چطوره؟

دختر: وااااای... از دست تو!

پسر: باشه؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟

دختر: اه... اصلا باهات قهرم!

پسر: باشه بابا، توعزیز منی، خوب شد؟ آشتی؟

دختر: آشتی، راستی گفتی دلت چی شده بود؟

پسر: دلم! آها یه کم می پیچه! ازدیشب تاحالا!

دختر: واقعا که!

.پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا، خوبه؟

.دختر: لوووس!

پسر: ای بابا، ضعیفه! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها!

دختر: بازم گفت این کلمه رو...!

پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم، هی نقطه ضعف میدی دست من!

دختر: من ازدست توچی کارکنم؟!

پسر: شکرخدا! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم، لیلی قرن بیست و یکم من!

دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!

پسر: صفای وجودت خانوم!

دختر: می دونی! دلم، برای پیاده روی هامون، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!

پسر: می دونم، می دونم، دل منم تنگه، برای دیدن آسمون چشمای تو...

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم...

برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم...!

دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”

پسر: آره، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

دختر: ولی من که بور بودم!

پسر: باشه! فرقی نمی کنه!

دختر: آخ چه روزهایی بودن، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده...

وقتی توی دستام گره می خوردن، مجنون من...

پسر: ...

دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟

پسر: …

دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن...

پسر: ...

دختر: الهی من بمیرم، چشات چرا نمناکه، فدای تو بشم...

پسر: خدا، نه... ( گریه )

دختر: چرا گریه میکنی؟

پسر: چرا نکنم، ها؟

دختر: گریه نکن، من دوست ندارم مرد گریه کنه، جلو این همه آدم، بخند دیگه، بخند، زودباش...

پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم...

دختر: بخند، و گرنه منم گریه میکنما!

پسر: باشه، باشه، تسلیم، گریه نمی کنم، ولی نمی تونم بخندم

دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟

پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم...

دختر: چی؟ زودباش بگو، آب از لب و لوچه ام آویزون شد...

پسر: ...

دختر: دوباره ساکت شدی؟

پسر: برات کادو ( هق هق گریه )، برات یه دسته گل گلایل! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم...!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...

اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم...

نه، اشک و فاتحه

نه، اشک و فاتحه و دلتنگی

امان، خاتون من! توخیلی وقته که...

آرام بخواب بای کوچ کرده ی من...

دیگر نگران قرصهای نخورده ام، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش...!

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش!

بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم...

اما، تو آرام بخواب...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

عجیـب ‌ترین مجسمه ‌های دنیـا!!!

یکی از مجسمه‌های عجیب دنیا مجسمه کرگدن معلق است که در شهر پوتسدام، در شرق آلمان قرار دارد.

این مجسمه برنزی در پیاده‌رو یک خیابان در شهر براتیسیلاو، پایتخت اسلواکی قرار دارد. مردم اعتقاد دارند لمس کردن دماغ این مجسمه شانس می‌آورد.

به نظر می‌رسد خیلی‌ها به این مسئله اعتقاد دارند چون آنقدر دماغ این مجسمه را ساییده‌اند که نزدیک است ناپدید شود.

این خانه در سال 1986 میلادی از روی خانه‌ای قدیمی ساخته شد اما کوسه‌ای که در سقفش فرورفته بود آن را در مرکز توجه جهانیان قرار داد.این خانه در آکسفور انگلستان قرار دارد.

این دو نفر در حال خوردن بیسکوئیتی در مقابل موزه بوچئوم در شهر سئول کره جنوبی هستند.سازنده این مجسمه کو بوم‌جو است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

جملات نغز

آدم های بزرگ، عظمت دیگران را می بینند.

آدم های متوسط، به دنبال عظمت خود هستند.

آدم های کوچک، عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آیا شما هم مثل این دختر باهوش هستید؟

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟
چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

میدانی چقدر دوستت دارم...؟

دوستت دارم قطرات منقوش بر پنجره ی زندگی است خالق نقش طراوت

دوستت دارم تحجر را به قاب تفکر فرو می برد

دوستت دارم بر سطح یکنواخت سیاه و سفید زندگی برجستگی امید میدهد

دوستت دارم میچکاند اشک شوق را از درون چشمان سیمی بی احساس

دوستت دارم حلقه ی اتصال دلهاست در کویر بی نقش خیال سرد

دوستت دارم طراوت می دوزد بر پیراهن تنهایی

دوستت دارم ناقوس پر طنین ماندن است در معبد چشم انتظاری

دوستت دارم کلام یکسان شدن است در سایه ی تضاد

دوستت دارم بیان شیرین عدالت است در دادگاه هستی

دوستت دارم داغ ترین درجه ی سوزاندن است

دوستت دارم اوج ذوب شدن است در نهاد قلب سرد

دوستت دارم کلام پیوند است برای مسیری جدا

دوستت دارم تنها رنگی است که سرخی پاییز را به عشق رنگ می آمیزد

میدانی چقدر دوستت دارم...؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دستمال توالت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

هنرنمایی با تنه درخت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

عکس جالب

به تصویر زیر نگاه کنید.به احتمال زیاد در نگاه اول صفحه ای پر از نقطه های سیاه را دیده اید. حالا یک بار دیگر به تصویر برگردید و با تنگ کردن گوشه های چشمانتان به تصویر نگاه کنید. یک کلمه بسیار زیبا در تصویر نهفته شده است.
.
.
.
.
.
 
لطفا کلمه ای رو که دیدید درقسمت نظرات بگید!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

وقتی تصادف میکنید.....

یه روز یه زن و مرد با همدیگه تصادف ناجوری میکنن و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن ....
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:

- ببین چیکار کردی خانم! ماشینم داغون شده!
– آه چه جالب، شما یه مرد هستید !
مرد با تعجب میگه:
– بله، چطور مگه؟
– چقدر عجیب! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملاً سالم هستیم!
– منظورتون چیه؟

– این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینجوری با هم ملاقات کنیم و آشنا بشیم!
مرد با هیجان زیادی میگه:
– اوه بله، کاملاً موافقم! این حتماً نشونه خوبیه!
زن دوباره نگاهی به ماشین میکنه و میگه:
– یه معجزه دیگه! ماشین من کاملاً داغون شده ولی این بطری مشروب کاملاً سالمه! این یعنی باید این آشنایی رو جشن بگیریم!
– بله بله، حتماً همینطوره! کاملاً موافقم!
زن در بطری رو باز میکنه و به طرف مرد تعارف میکنه، مرد هم بطری رو تا نصف سر میکشه و برمیگردونه به زن.
ولی زن در بطری رو میبنده و دوباره برمیگردونه به مرده ! مرد با تعجب میگه :
– مگه شما نمینوشین؟
زن با شیطنت خاصی میگه:
– نه عزیزم، فکر کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه