من خواهم شنید...

تفاوت چپ دست ها با راست دست ها

پژوهشگران اسپانیایی در تحقیقات خود نشان دادند که افراد چپ دست خوبیهای دنیا را در نقطه مقابل راست دستها می بینند.

محققان دانشگاه گرانادا با بازنگری تعداد زیادی از مطالعات مربوط به راست دستها و چپ دستها دریافتند دستی که افراد با آن می نویسند نگاه آنها را نسبت به دنیا تغییر می دهد و می تواند بر روی روش این افراد در دیدن مفاهیمی چون خوبی و بدی تاثیر بگذارد. به طوری که چپ دستها خوبی دنیا را در سمت چپ و راست دستها آن را در طرف مخالف می بینند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ماجرای طلاق

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است، دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دوستت دارم

“دوستت دارم” را برای  هر دویمان فرستادی!
هم من، هم او
خیانت میکردی یا عدالت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

مکان های زیبای دنیا

Capilano Suspension Bridge, Vancouver, British Columbia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

پله ها

در این تصویر پله ها رو به بالا است یا رو به پایین؟!

 

برداشت اخلاقی:

عده ای گمان میکنند که بالا میروند در حالی در حال پایین رفتن هستند...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

زن عشق می کارد و کینه درو می کند

زن عشق می کارد و کینه درو می کند...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....
برای ازدواجش ــدر هر سنیـ اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ....
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

من تنها خدا را دوست دارم

از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید.
از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید.
از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید.
از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید.
از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید.
از وقتی خواهرم پاهایش زیر گرمای آفتاب تاول می زند از آفتاب بدم می آید.
از وقتی سیل آمدو مزرعه را ویران کرد از آب بدم می آید.
و تنها خدا را دوست دارم!
چون او باران را فرستاد تا مزرعه مان خشک نشود!
چون او شب را می آورد که اشک های پدرم را هیچ کس نبیند!
چون او مادرم را برد پیش خودش که او هم گریه نکند!
چون او به برادرم کمک کرد که برود تا آنجا خوشبخت تر زندگی کند!
چون من دعا کردم و می دانم دستهای آن مرد را که به پدرم سیلی زد فلج خواهد کرد!
چون او آفتاب را فرستاد تا مزرعه جوانه بزند!
چون او سیل را جاری کرد تا گناه انسان را از زمین بشوید!
و من تنها خدا را دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

خاطرات یک مرده

تا حالا این همه ماشین دنبال من راه نیفتاده بودن یادمه وقتی زنده بودم اگه یک روز تموم لب جاده می ایستادم یکی از همین ماشین ها سوارم نمی کرد. جا خوردم از اینهمه همدلی.

البته زیاد هم طول نکشید که متوجه یه واقعیت تلخ بشم. چون خیلی سریع فهمیدم که اینا به خاطر من نیومده بودن. فقط برا این اومده بودن که فردا کسی ازشون گلگی نکنه. پیرمردی که خودش نای راه رفتن نداشت به زور پسرش رو فرستاده بود. توجیه اش هم این بود که پسر احمق اگه فردا من مردم یکی نیست زیر تابوتم رو بگیره.

داشتم از خنده روده بر می شدم که به قبرستون رسیدیم. احساس غرور میکردم. شاید اگه بگم ۲۰۰۰ نفر سر قبرستون منتظر من بودن اغراق نکردم خیلی هاشون رو تو عمرم هم ندیدم. تا حالا هیچکس منتظرم نمونده بود. ولی بازم یاد حرف پیرمرد افتاده بودم. همه ی اینا یک روز قرار هست بمیرن و نمی خوان تابوتشون روی زمین بمونه. اینقدر عجله برا رفتن به خونه داشتن که نفهمیدن چه جوری من رو تو چاله گذاشتن و با بیل افتاده بودن به جون خاک و همینطور میریختن رو من بی چاره. بعدشم یه فاتحه غلط غلوط خوندن و با رضایت کامل از اینکه وظیفشون رو انجام دادن رفتن. من موندم و شب و یک جیرجیرک که هنوز که هنوزه جیرجیر میکنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

شاه عباس و شیخ بهائی

در تاریخ آمده است، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه ”شیخ بهائی” رسید پس از سلام واحوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع ”اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان”؟

شیخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من ”اصالت” ارجح است.

و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که ”تربیت” مهم تر است!

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند وآنجا را روشن کردند!

درهنگام ِ شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم ”تربیت” از ”اصالت” مهم تر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت ”تربیت” است.

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز وامروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربیت وممارست وتمرین زیاد انجام می شود.

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.

او وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش بخت برگشته در آن نهاد.

فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان.

شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد که درآن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب.

واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت: شهریارا! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه ”تربیت” هم بسیار مهم است ولی ”اصالت” مهم تر!

یادت باشد با ”تربیت” میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و”اصالت ” خود بر می گردد و شیر نا اهل و نا آرام و درنده می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

خاطرات دکتر حسابی

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه