تو که رفتی دلم برایت تنگ شد
حال که آمده ای در دلم جا نمیشوی …
استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند :... نه...!
استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده؟ همه گفتند :... نه...!
استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند :... نه...!
استاد گفت پس خدا وجود ندارد.
یکی از دانشجویان بلند شد و گفت:
کسی عقل استاد را دیده؟ همه گفتند: ... نه...!
دانشجو گفت کسی صدای عقل استاد را شنیده؟ همه گفتند: ... نه...!
دانشجو گفت کسی عقل استاد را لمس کرده؟ همه گفتند: ... نه...!
دانشجو گفت پس استاد عقل نداره.
جوانی ادعا می کرد که قبلا هم زندگی کرده است...
دانشمندان شکاکی که او را تست می کردند شکست را با تلخی تمام پذیرفتند.
این موردی بود که نه قادر به توصیف و توضیح آن بودند و نه می توانستند آن را تکذیب کنند.
والدین «شانتى دوى» خانواده اى از طبقه متوسط جامعه بودند که در شهر دهلى هندوستان در آرامش زندگى مى کردند، تا اینکه در سال، ۱۹۲۶ « شانتى» دیده به جهان گشود... در ابتداى تولد هیچ چیز غیرعادى نبود. اما...
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد.
در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند.
این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید.»
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.
شما معنی و مفهوم نهفته در کلمه خانواده را میدانید؟
دقت کردید و میدانید چه معنائی دارد؟ FAMILY آیا واقعا به کلمه
ﺩر یک ﺷﺮﮐﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺁﺭﺍﯾﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ، یک ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺗﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ:
ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ یکی ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﭙﺎﻧﯽ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺍﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﯾﺪ یک ﺑﺴﺘﻪ ﺻﺎﺑﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪﺁﻥ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ.
ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻭ ﭘﯿﮕﯿﺮﯾﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺍﺭﺷﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻂ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﻓﻨﯽ ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﻧﯿﺰ ﺗﺪﺍﺑﯿﺮ ﻻﺯﻣﻪ ﺭﺍ ﺟﻬﺖ ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺗﺨﺎﺫ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﻣﻬﻨﺪﺳﯿﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ:
(ﻣﻮﻧﯿﺘﻮﺭﯾﻨﮓ)ﺧﻂ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﺍﺷﻌﻪ ﺍﯾﮑﺲ...
ﺑﺰﻭﺩﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻼﺵ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻬﻨﺪﺳﯿﻦ، ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺍﺷﻌﻪ ﺍﯾﮑﺲ ﻭ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭﻫﺎﺋﯽ ﺑﺎ ﺭﺯﻭﻟﯿﺸﻦ ﺑﺎﻻ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻂ ﻣﺬﺑﻮﺭ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﮔﺮﺩﯾﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺍﭘﺮﺍﺗﻮﺭ ﻧﯿﺰ ﺟﻬﺖ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻫﻬﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮔﻤﺎﺭﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﯽ ﻗﻮطیهاﯼ ﺧﺎﻟﯽﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.
ﻧﮑﺘﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ، ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻧﯿﺰ ﺩﺭیکی ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺎﻫﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮﻟﯿﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺠﺎ یک ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﻭ ﮐﻢ ﺧﺮﺟﺘﺮ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ:
ﺗﻌﺒﯿﻪ یک ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﭘﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻂ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺗﺎ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺑﺒﺮﺩ
تصویر بی نظیری است از گروهی از زنان دربار قاجاری که گویی دوربین را غریبه نیافته و شکلک ساختهاند. با گذشت زمان هنوز این عکس لبخند بر لب مینشاند. در این تصویر، عصمتالملوک دختر دوست محمدخان معیرالممالک و نوه ناصرالدین شاه قاجار در میان بستگانش دیده می شود.
بعد نوشت: دوستان لو رفته عکس فتوشاپه دوستان حس بانمکی کرده بودن انگار
اما با این حال بازم بانمکه
هنرمندی به نام Scott Wade از شیشه های خاک گرفته ماشینها به جای بوم نقاشی اش استفاده می کند و تصاویر دراماتیکی خلق می کند. نقاشی های او هرچیزی هستند از شمایل مشهور هنر مردمی تا آثار هنری معروف.
یه بابایی میخوره زمین دستش پیچ می خوره، منتها تنبلیش میاد بره دکتر نشونش بده... دستش یه مدت همینجور درد می کرده، تا یه روز رفیقش بهش میگه: این داروخونه یسر کوچه یه کامپیوترآورده که صد تومن میگیره، آنی هر مرضی رو تشخیص میده!!!
یارو پیشِ خودش میگه: خوب دیگه صد تومن که پولی نیست، بریم ببینیم چه جوریاس...
حرفش را ساده گفت: من لایق تو نیستم!
اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یاداوری کند یا خیانت خودش را توجیه!؟