تو حرف میزدی و من فقط دلم میخواست مثل همیشه سرم رو بذارم رو سینت و تو موهام رو ببوسی و من هم بوی عطرت رو نفس بکشم و ریه مو باهاش پر کنم
ولی جراتش رو نداشتم من هیچوقت ادم با جراتی نبودم. حرفام هم همیشه بجای کلمه اشک میشن و میان بیرون. تقصیر تو نیست فهمیدن زبون اشک ها خیلی سخته
همیشه حرفام توی دلمه و جرات ندارم بهت بگم برای همین همیشه یه سکوت ناجور میشه که انگاری مثل طناب میکشتت عقب و عقبتر و هر لحظه که میگم الان دهنم رو باز میکنم و میریزم بیرون یه سکوت دیگه میاد بیرون و سکوت و سکوت شاید چند ساعت
جرات ندارم بگم بهت جرات ندارم دستت رو بگیرم و جرات ندارم بغلت کنم
فقط سرم رو گذاشتم روی شونت و گریه کردم و تو بازم زبون اشک هارو بلد نیستی
لعنتی چرا وقتی گریه میکنی نمیتونی نفس بکشی نمیتوستم تصمیم بگیرم گریه کنم و سبک شم یا نفس بکشم و ذخیره کنم. اگر میدونستی اون موقع بین این دو تا تصمیم موندم حتما خیلی میخندیدی
ولی من تصمیم گرفتم با تمام زمان هر دوتاش رو داشته باشم
توام تصمیم گرفتی هیچ کاری نکنی ولی منم ازت گله ندارم میدونم که چقدر حق داری برای تصمیمت
حالا لعنتی نمیفهمم بوی تو از کجای اتاقم میاد بیرون ولی وقتی رسیدم خونه بوی تورو میداد اتاقم