من خواهم شنید...

زبان اشک ها

تو حرف میزدی و من فقط دلم میخواست مثل همیشه سرم رو بذارم رو سینت و تو موهام رو ببوسی و من هم بوی عطرت رو نفس بکشم و ریه مو باهاش پر کنم

ولی جراتش رو نداشتم من هیچوقت ادم با جراتی نبودم. حرفام هم همیشه بجای کلمه اشک میشن و میان بیرون. تقصیر تو نیست فهمیدن زبون اشک ها خیلی سخته

همیشه حرفام توی دلمه و جرات ندارم بهت بگم برای همین همیشه یه سکوت ناجور میشه که انگاری مثل طناب میکشتت عقب و عقبتر و هر لحظه که میگم الان دهنم رو باز میکنم و میریزم بیرون یه سکوت دیگه میاد بیرون و سکوت و سکوت شاید چند ساعت

جرات ندارم بگم بهت جرات ندارم دستت رو بگیرم و جرات ندارم بغلت کنم

فقط سرم رو گذاشتم روی شونت و گریه کردم و تو بازم زبون اشک هارو بلد نیستی

لعنتی چرا وقتی گریه میکنی نمیتونی نفس بکشی نمیتوستم تصمیم بگیرم گریه کنم و سبک شم یا نفس بکشم و ذخیره کنم. اگر میدونستی اون موقع بین این دو تا تصمیم موندم حتما خیلی میخندیدی

ولی من تصمیم گرفتم با تمام زمان هر دوتاش رو داشته باشم

توام تصمیم گرفتی هیچ کاری نکنی ولی منم ازت گله ندارم میدونم که چقدر حق داری برای تصمیمت

حالا لعنتی نمیفهمم بوی تو از کجای اتاقم میاد بیرون ولی وقتی رسیدم خونه بوی تورو میداد اتاقم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

تنها

گفتم: دنیا مثل آتشگردان است. هر چه سرعتش را تندتر می کند، آدم زودتر به بیرون پرت می شود.
گفت: بله، آنقدر سریع است که آدم سرگیجه و تنهایی اش را می فهمد.
گفتم: پس چه باید کرد؟!
گفت: تحمل و سکوت.
گفتم: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست. چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.

📖 سمفونی مردگان / عباس معروفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

The heart wants what it wants

There's a million reasons why I should give you up

But the heart wants what it wants

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آرزوهای بزرگ

وقتی بچه بودیم آرزوی بزرگ زیاد داشتیم، خیلی راحت آینده جلوی چشممون بود فقط کافی بود چشمامونو ببندیم. با تمام جزییات جلوی چشممون بود.

آرزوهای بزرگ و حتی غیرممکن برامون ممکن ترین چیز بود.

میتونستیم خودمونو قهرمان یک رمان ببینیم، خودمونو حتی توی هاگوارتز ببینیم...

بزرگ که شدیم یادمون رفت چه چیزهای بزرگی میخواستیم. حالا اگر بهمون بگن چشماتو ببند و بگو از آینده چی میخوای چی میگیم؟؟ آرزوهای بزرگ؟ خودمونو میتونیم تصور کنیم؟ یا ذهنمون فقط برامون منطق و دلیل میچینه

مطمئنم اگر فقط یکم بچه بودم میتونستم خیلی چیزارو درست کنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

وقتی محو صدات میشم

وقتی برام داستان میخوندی، ناخودآگاه فقط گریه می کردم. کتاب، کتاب خاصی نبود ولی شنیدن صدات شاید اشکم رو در میاورد.

وقتی به اونجایی رسیدی که داشتی از زبون شخصیت کتاب میخوندی که وقتی باهاش حرف میزده حتی مهم نبود که چی میگه فقط به لحن صداش گوش میکرده. یهو فهمیدم، واقعا از ته دل فهمیدم که من هم درست همچین حسی دارم. منم به خاطر کتاب گریه نمیکردم فقط تو صدات به معنی واقعی کلمه محو شده بودم...

وقتی امروز دوباره برام شعرهای فروغ رو میخوندی و من دوباره گریه ام گرفت...

درحالی که من هیچوقت نه شعر نو دوست داشتم و نه حتی فروغ رو، فهمیدم که چقدر وقتی برام حتی شعرهایی رو میخونی که معنیش رو هم نمیفهمم باز هم دوست دارم فقط و فقط بشنوم

و چقدر خوبه که برام میخونی و چقدر میترسم که وقتی تموم شد ازم بپرسی چی خوندم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

دردهای باورنکردنی

در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد.
این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی کنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پبدا نکرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله ی افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر این گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسکین بر شدت درد می افزایند.

آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه ی روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟

📖 بوف کور / صادق هدایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آدم برفی

بچه که بودم انسان دوست تر بودم

بچه که بودم انسان های بیشتری رو دوست داشتم

تا اینکه بزرگ که شدم انسان های بیشتری اذیتم کردن و آدم های بیشتری بهم خیانت کردن

حالا دیگه قلبم برای هر اتفاق ناگواری مثل بچگی نمیتپه

دیگه مثل بچگی هام هر گدایی که سر چهارراه ببینم گریه نمیکنم

آدم ها خیلی بی پروا دل بچه ها رو میشکنن و تبدیلشون میکنن به آدم برفی هایی که وقتی بزرگ میشن

دیگه آدم های کمتری رو دوست دارن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

از جنس حمایت

حمایت هایت را کم دارم در این اوضاع بی سامان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

هوای تو

هوای بودنت در سرم هست و در این شهر، نه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آدمای خطرناک

آشنا شدن با یه آدم خوب خیلی خطرناکه، اگر مطمئنین یک روزی میره خیلی سریع دور شین ازش

آخه دیگه وقتی نباشه هم کسی رو چشمتون نخواهد دید

اون موقع متوجه میشین اخلاقایی که دیدنشون عادت شده بود براتون توی هیچکس دیگه ای نیست! و نبودنشون آزاردهنده اس

میبینین که چقدر تک تک اخلاقای خوبش رو نیاز دارین باز هم ببینین و بقیه عصبانیتون میکنن

از ادمای خوبِ رفتنی جداً بترسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه