من خواهم شنید...

عروسک گردان

بروس شوارتز، فکر نمی کنم که اسمش تا حالا به گوش هیچ کدوم از شما بیشعورها خورده باشه. ولی این اصلا مهم نیست.

اون یکی از بهترین عروسک گردان های دنیاست.

عروسک گردان ها معمولا وقت نمایش دست هاشون رو توی دستکش مخفی می کنند تا تماشاچی اون ها رو نبینه و حواسش به نمایش باشه.

اما بروس شوارتز از این کارها نمی کنه. بروس دست هاش رو به شما نشون می ده؛ برای این که نمایش هاش اون قدر محشره که بعد از یک دو ثانیه تماشاچی دست ها رو فراموش می کنه و محو بازی می شه.

دست ها رو می بینه اما  در واقع نمی بینه. می فهمید چی دارم می گم، کله پوک ها؟

در واقع شما فقط رقص عروسک ها رو می بینید. بس که عالی می رقصند.

اما نکته ی خیلی مهم ماجرا اینه، یعنی من فکر می کنم اینه که اگه اون عروسک های شواتز عقل و شعور داشتند، اگه می تونستند حرف بزنند، خیال می کردند نخی در کار نیست.

این همون چیزیه که شما کله پوک های عوضی تا دم مرگ هم متوجهش نمی شید.

 📖 استخوان های خوک و دست های جزامی/ مصطفی مستور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سه بیت، سه نگاه، سه برداشت

موسی خطاب به خداوند در کوه طور:
اَرَنی ( خود را به من نشان بده)

خداوند:
لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید)

برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

برداشت مولانا:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی

سه بیت، سه نگاه، سه برداشت
مثل سعدی، عاقلانه
مثل حافظ، عاشقانه
مثل مولانا، عارفانه


پ.ن: خیلی خیلی به دلم نشست این متن، شما کدوم برداشت رو دارین؟

من نظرم مثل حافظ جانه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

عاشقتم بهترین رفیق

همیشه آرزوم بیشتر از خوشبختی خودم خوشبختی تو بود

همیشه نگران تو بودم بیشتر از خودم گاهی

از ته دل میخوام خوب باشه حالت، فقط نمیدونم چرا بغض لعنتیم ول کن نیست

توی یک شوک ام شاید هنوز باور نمیکنم داری عروس میشی بلاخره، نمیدونم باید نگران این باشم که ازم دور بشی یا نه ولی زیاد نگران این نیستم

نگرانم نتونی کنارش احساس خوشبختی کنی ولی دلم هم روشنه که میکنی

ضد و نقیض توی وجودم زیاده که همش باهم شده همین بغض

فقط ، فقط ، فقط کاش خوشبخت باشی

میدونم هیچکس نتونسته تا حالا احساستو مال خودش کنه، میدونم اینبار متفاوته، قول بده فقط عاشقش بشی

عاشقتم بهترین رفیق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

این نیز بگذرد...

همیشه توی زندگی منتظر بودم که یک دوره رو تموم کنم

این دوره تموم شه و از شر این انرژی های منفی آزاد بشم، حتما دوره بعدی بهتر از الانه

دوره های زندگیمو رفتم جلو و تمومشون کردم و هیچکدوم بهتر از قبلی نبودن و من فقط بیهوده منتظر بودم که زمان برام بگذره و بلاخره دوره ای که من قراره توش راحت و آزاد باشم رو بهم بده

اشتباه من بود نه هیچکس دیگه، دوره های زندگیم رد میشدن بدون اینکه من تغییری ایجاد کنم توی خودم

درگیر آدم های پوچ میشدم و فکر میکردم رها شدن ازشون فقط با تموم شدن این دوره ها به دست میاد

غافل بودم که خودم رو باید تغییر بدم و نگرش خودم رو...

البته، شاید هم غافل نبودم و میدونستم!!!

فقط جرات انجام هیچ کاری رو نداشتم و همه چیز رو سپردم به زمان

زمان برام رابطه هام رو تموم کنه، زمان برام آزادی بیاره، زمان، زمان.....

زمان رو باید از ابزار های خوشحال شدنم حذف میکردم و خودم میومدم توی میدون و افسار زندگیمو میگرفتم توی دستم اما من بزدل تر از این حرف ها بودم که مدیریت کنم زندگیم رو

الان هم هستم و میذارم هرچی انرژی منفی دورم هست بمونه تا وقتی که زمان یا خودشون تصمیم بگیرن ازم دور بشن

شاید خیلی ها مثل من باشن اما بهتون بگم لطفا مثل من نباشید، شما جسارتتون رو جمع کنید و خودتون برای خودتون راحتی رو ایجاد کنید چون زمان هرگز این کار رو نمیکنه

حتما مثل من میترسید که اگر مدیریت زندگی رو دست بگیرید اوضاع رو بدتر از اینکه هست کنید.

نمیدونم جوابش چیه چون هنوز هم بهش نرسیدم اما این رو میدونم که روش من اشتباهه فقط همین رو که میتونم بهتون بگم

دنبال یک روش دیگه باشید و هرگز دست به دامن زمان نشید

اگر روش خوبی هم پیدا کردین به منم بگین، البته یک روش عملی بگید نه یک چیزی تو مایه های حرفایی که همه میگن

فقط کسی میتونه بگه که خودش یک زمانی اینجوری بوده باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

...

آدم ها!!! باهاتون که صحبت میکنم همراهش دارم زار میزنم اما هیچکدوم متوجه نمیشین

ازتون توقعی هم ندارم آخه اونی که باید بهتر از همه شما میفهمید هم نمیفهمه

حتی از اون هم توقعی ندارم آخه خود منم نتونستم اونو درک کنم و رنجید و رنجیدم

میدونستم همیشه اونی که باید باشم نیستم اما لجوج هم بودم و اعتراف هم نمیکردم چون تکلیف خودم رو هم بلد نبودم روشن کنم

وقتی که هست نمیخوام که باشه و موقعی که نیست فقط میخوام بیاد

میدونم که اذیتت کردم اما واقعا بدرد هم نمیخوردیم اما قبول نمیکردی و من خیلی زجر کشیدم و تورو هم ...

کاش منو ببخشی

و کاش میتونستم اونی باشم که تو میخواستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

یک رفیق دیوانه ام

داشتن دوستای خوب یک معجزس که باید خیلی شکرگذار بود بخاطرش

گاهی با خودم میگم تو این وضعیت بی دوستی که دوستیا همه ناجور شدن یا بینشون بحث و قهر و آشتی زیاد شده خدا چقدر دوستم داشته و بهم حال داده که مهرم رو انداخته توی دل 6 تا آدم با اخلاق های متفاوت که هر کدوم مثل یک نوع ویتامین یک قسمت از زندگیمو تامین میکنن 

همیشه بزرگترا میگفتن نباید به دوستات خیلی اعتماد کنی، یکهو خالی میکنن پشتت رو و چیزایی که بهشون گفتی رو علیهت استفاده میکنن خخخ اما واقعاااا هیچوقت خداروشکر نتونستم این حرفاشونو درک کنم و همیشه هم میگفتم برای من اینطور نیست... و واقعا هم نشد

میگن دوست خوب فقط تا دبیرستان پیدا میشه اما من بجز دوستای خوبی که اونجا پیدا کردم دوتا دوست توپم تو دانشگاهی پیدا کردم که ماشالا همه .....

کنار تمام اخلاق هاشون واقعا عاشقشونم و خدا برام حفظشون کنه

یک رفیق دیوانه که بیشتر ندارن، اگ من نباشم دق میکنن خخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آدم هارو تغییر ندیم

هیچکس به جز خودمون مسئول حال خوب یا بد مانیست

تمرین کنیم و انرژی های مثبت رو وارد زندگیمون کنیم تا مجبور نباشیم آدم های اطرافمون رو تغییر بدیم

وقتی خوشبختی ما وابسته به کسی نباشه نیازی به تغییر دیگران نیست

فقط یک مدت تمرین لازم داره اما شدنیه حتما

بنظر من اگر حتی یک نفر بتونه کاریو انجام بده پس حتما همه میتونن اما خودشون نخواستن

پس حتی اگر یک نفر تونسته باشه با خودش زندگیش رو بسازه و خوشبخت باشه همه مییتونن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ریست فکتوری

 

بعضیا با ریست فکتوری هم از بین نمیرن

اینقدر مقاومن!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

نازنینا....

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر را تا قیامت میروی تنها چرا

✍️ شهریار


پ.ن: همیشه این یکی از شعر های مورد علاقم بوده

پ.ن: چقدر فیلمش رو دوست داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سوفیا

اوایل خواهرم را مسخره می‌کرد. به سوفیا می‌گفت: خرگوش سوفی.
گمانم به خاطر این بود که سوفیا موهاش را عینهو دو گوش خرگوش روی سرش گره می‌زد.
یا شاید به خاطر دندان‌هایش بود. دندان‌های جلویی سوفیا عین دندان خرگوش‌ها بزرگ بود.

اما بعد عاشق سوفیا شد. حتی نامه عاشقانه‌ای به من داد تا بدهم به سوفیا. سوفیا نامه‌اش را نخوانده پاره کرد و کاغذ پاره‌ها را از توی پنجره ریخت پایین. بعد از آن بالا فریاد زد: «خفه شو و برو گمشو!»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه