یه وقت میشه که هیچ حس خوبی بهم نمیدی... و چقدر خوشحال میشم اون لحظه
یک جور ناخوشایند دارم خالی میشم، حس میکنم دارم شخصیتمو از دست میدم. دیگه دلم نمیخاد بجنگم... دلم میخواد همه چیز رو ول کنم و یه آدم خنثی بشم. حس مبارزه و جدال رو چجوری انقدر توی من کشتی که حس میکنم مثل یک بره دست و پاهام بسته شده و رام شدم و با اینحال هنوز تقصیر ها با منه!
پس اگر من مقصرم این چه حسیه که با تمام وجود میخوام دیگه هیچ حرفی نزنم و یه ربات باشم...
می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
بانوی من !
رسوایی زیبایم !
که با تو خوشبو می شوم.
تو شعری شکوهمندی
که آرزو می کنم
امضای من در پای تو باشد
و سحر بیانی
که طلا و لاجوردش می چکد.
مگر می توانم
در میدان های شعر فریاد نزنم :
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم.
مگر می توانم
خورشید را در کشوهایم نگه دارم
مگر می شود
با تو در پارکی قدم بزنم
و ماهواره ها
کشف نکنند که تو دلدار منی
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم.
گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم، تو را در حرکات دست هایم،
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند.
✍️ نزار قبانی
خسته ام از قضاوت های سریع و ظالمانه
خسته ام از حرفای تکراری و گله های هر روز که شنیدنش اول حالمو بد میکنه بعد عصبانی...
گاهی دلت نه عشق می خواهد... نه عاشقانه....
گاهی دلت فقط یک رفیق شش دانگ می خواهد...
که بنشینی کنارش....
و بدانی....
نه سکوتت ناراحتش می کند...
نه حرفهای بی سرو تهت ...
نه اخمهایت....
و نه تمام دق دلیهایی که از کسی داری...
و سرش خالی می کنی...
گاهی چقدر خوب است ...
بودن کنار کسی....
که عاشقت نیست....
فقط دوستت دارد....
اگر کسی میخواد حرف بزنه چقدر بهش فکر میکنه؟ حرفای ما بار منفی ندارن؟ به نظر من خیلی حرف ها هستن که کل انرژی محیط و آدم رو میخورن و منفیش می کنن... ما چقدر این حرفارو میشناسیم؟ حرفایی که حال یکی دیگه رو بد میکنه و حس بدی بهش میده... چه حرفایی انرژی منفی دارن؟ چه حرفایی باعث رنج دیگران میشه و این ها چقدر ارزش گفتن داره؟
دیروز خواهر کوچیکم یه حرفی زد که خیلی بهش فکر کردم، فکر کردم به اینکه چقدر از حرفایی که میزنیم مطمئنیم؟ اگر دادگاهی باشه و ازمون بخوان قسم بخوریم که از حرفمون مطمئنیم و براساس حرف های ما حکمی بخوان بدن.... حاضریم قسم بخوریم و شهادت بدیم و روی این همه حرفی که میزنیم بیاستیم؟
چطوری یک آدم رو از زندگیمون حذف کنیم که انقدرررر روی اعصابمون راه نره؟!؟ حرص میدن گاهی انقدر که میخوای خفشون کنی........
بعضی وقتا کار های بدت روی شونت سنگینی میکنه
دلت میخواد یکی باشه که تمام کارهای خوب و بدت رو براش بگی و قضاوتت نکنه و فقط گوش بده
بعضی وقتا حماقت آدم ها اندازه نداره، پشیمونن و باز هم حماقت میکنن، بعضی کارها دیگه هیچوقت جبران نمیشن وقتی انجام دادی دیگه تموم میشه
گاهی فکر میکنم کاش زندگی مثل یکی از نرم افزار هام بود مینشستم پشت سیستم و تمام تنظیماتش دست من بود، تمام فرمول هاش برای هر مشکلش یه فرمول پیدا میکردم نشد نداره
گاهی حس میکنی دورت پر از خاره و دارن هر روز ضعیف ترت میکنن میخوای بیای بیرون و نمیتونی بعضی از خار ها رو خودت نمیخوای که ول کنی اما بعضیاش رو هم که میخوای نمیشه.....
بعضی خارها انقدر کوچیکه که خندت میگیره همچین چیزی اذیتت کرده اما باز هم اذیتت میکنن