من خواهم شنید...

زبان عشق

هیاهو به پا کردن و جنب و جوش داشتن برای من زبان عشق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

کار یا انتظار؟ مسئله این است

یه لحظه صبر کن، حیفم میاد از این کوچه زود رد شیم، نمیدونم چرا از بچگی از دیوارای سیمانی خوشم میومد. خاکستریِ دیوار سیمانی حال آدمو خوب می‌کنه، یه آرامشی تو خودش داره که تو آجر و سنگ و اینا نیست. دیوار سیمانی مثل هوای ابریه، صاف و یکدسته. خب، اینم از افاضات دیوارشناسانۀ بنده! داشتم می‌گفتم، می‌دونی تو اشتباه می‌کنی که منتظری… تو فکر می‌کنی بالاخره یه روزی می‌رسه که می‌تونی حداقل با یه آرامش نسبی واسه تمرین کردن وقت پیدا کنی. ولی من هزار بار سرم به سنگ خورده و فهمیدم چنین وقتی هیچوقت پیدا نمیشه. تهش مثل اون بابا میشی که داشته میرفته سفر، سر راه میرسه به یه کوه، و یه عمر میشینه دعا می‌خونه تا کوه جابجا بشه. تهشم همونجا کنار کوه می‌میره. موضوع اینه که باید هر روز تو یه نبرد تن به تن، هیولای روزمرگی رو شکست بدی.

میدونی هیولای روزمرگی چیه:

روزمرگی یعنی هر چیزی که نمیذاره تو کارایی که واقعاً ارزشمند و سازنده هستن انجام بدی.

روزمرگی فقط واریز قبض آب و برق، و بردن بچه‌ به مدرسه و بار گذاشتن شام و ناهار و ملال یه شغل اداریِ بیخود نیست، روزمرگی تو فکر هم هست؛ نشخوارای فکریِ تکراری و مسخره‌ای که جامعه و خانواده و خودت به خودت تحمیل کردی. روزمرگی یعنی اینکه هنوز فکر می‌کنی مدرک تحصیلی ارزش داره و مجبوری واسه گرفتن مدرک رشته‌ای که خودت هم میدونی بعد از دانشگاه هیچ کاری باهاش نداری، هفته‌ای چند بار سوار مترو و اتوبوس شی تا خودتو برسونی دانشگاه و تو این دور باطل خودتو شکنجه کنی. روزمرگی یعنی هنوز منتظری یکی بیاد از بیرون نجاتت بده و جاده صاف کن تو بشه تا بتونی به شغل دلخواهت برسی، روزمرگی یعنی اینکه فکر می‌کنی واسه خوندن و نوشتن و فکر کردن، به شرایط مناسب و آرامش فکری و دل خوش نیاز داری، روزمرگی یعنی اینکه فکر می‌کنی برای بهتر زندگی کردن هیچ راهی جز مهاجرت کردن نیست. روزمرگی یعنی اینکه ذهن خودتو دادی دست اخبار و شبکه‌های اجتماعی و اجازه میدی هر آشغالی رو بریزن تو ذهنت. روزمرگی یعنی اینکه قدرت تغییرات بزرگ رو تو خودت نمی‌بینی، روزمرگی یعنی: هر فکری که جلوی راه تو رو بسته؛ و تو هر روز این فکرا رو نشخوار می‌کنی و منتظری یه روزی بالاخره از سر اتفاق اوضاع تغییر کنه.

فکر نکن من که اینا رو به تو می‌گم خودم درگیر روزمرگی نیستم. زندگی من رو همین روزمرگی کم لجن‌مال نکرده و نمی‌کنه. اصلاً مثل ماجرای پتروس فداکاره این قضیه. روزمرگی پشت سده و میخواد بزنه سدو بکشنه و زندگی تو رو به لجن بکشه. اما خب آدمیزاد ده تا انگشت که بیشتر نداره، تا کی میخوای انگشت بکنی تو سوراخای سد و جلوی لجن رو بگیری. تو باید سد رو محکم‌تر بسازی. انقدر محکم که اگه یه روزی هم یه سوراخی باز شد، بدونی قدرت و توانش رو داری که جلوش رو سریع بگیری.

باید خودمون رو بسازیم، مثلاً خود تو، الان سه ساله می‌خوای جدی‌تر بنویسی، اما کو؟ چرا نمی‌نویسی؟ یادته می‌گفتی تو کتاب داستان موفقیت نخبگانِ مالکوم گلدول خوندی که میگه برای استادی تو هر مهارتی باید حداقل ده هزار ساعت تمرین کرد. خب، با این حساب تو باید دیگه حداقل روزی ۳ ساعت تو این مدت تمرین می‌کردی؟ کردی؟ نه. می‌دونم که نکردی، شاید بعضی آخر هفته‌ها خوب نوشته باشی. اما چرا نتونستی؟ می‌دونی، همش به خاطر انتظاره، تو مثل اون بابا که منتظر جابجا شدن کوه بود، منتظر یه روز خوب هستی که برسه و بتونی با آرامش موهومی که من نمیدونم چیه تمرین کنی.

اینجا واینستیم، راه بیفتیم، تا بقیه‌شو برات بگم…

باید با بولدوزِ کار و جنون از رو هیولای روزمرگی رد شد!  بله، کار مجنون‌وار:

باید گوشیتو بندازی کنار و بری کار کنی، انقدر گرم کارت باشی که نفهمی موبایل داری…

باید حالت از تلف شدن عمرت توی استوری اینستاگرام و چت کردنای ابلهانه بهم بخوره…

وقتی بقیه مشغول ور ور کردن و زدن حرفای مفت هستن، تو باید بری اتاق بغلی و کارتو انجام بدی…

توی تاکسی و اتوبوس و مترو به جای اینکه هندزفری بکنی تو حلقِ گوشت! باید دفتر و قلمتت رو درآری و استراتژی کاراتو بچینی…

باید هر جا حرف از این سریالای جدید شد، تو از ماجرا بی‌اطلاع باشی، آدمی که سرگرم کارشه، کی فرصت می‌کنه خدا قسمت سریال نگا کنه؟

شهوت و حسرت و عقدۀ تفریح و سفر و این بازیا یعنی اینکه میخوای از کارت فرار کنی…

حرفای مسخره‌ای مثل کمالگرایی و … برای تو نون و آب نمیشه…

تو نمی‌تونی بدون انجام دادن کار، چیزی یاد بگیری، نباید به بهانۀ یادگیری دست از عمل کردن برداری…

اگه نصف شب، بعد از کلی کلافگی و خستگی چوب کبریت لای پلکت نمی‌ذاری تا چشمت باز بمونه و وبلاگت رو به روز کنی، ول معطلی.

روزی سه ساعت چیه، اگه روزی شش ساعت تمرین نمی‌کنی، یعنی زندگیت تو مسیر بدیه، یعنی گرفتار دور کامل لجن شدی. یعنی داری بیست و چهار ساعتی که طی شبانه‌روز داری، میریزی تو سطل آشغال.

منتظر فرصت مناسب نباش. انتظار ابتذاله. انتظار دور ریختن زندگیه.

اگه مریضی، بی‌پولی، افسرده‌ای، نگرانی، تنهایی، خسته‌ای، بی‌حوصله‌ای، بی‌سوادی، هر چی که هستی، نگران نباش، با وجود همین گرفتاریا شروع کن، منتظر نباش مشکلت برطرف بشه و بعد شروع کنی.

اونوقت می‌بینی کار داره حالت رو خوب می‌کنه. حتی یه کارِ نیم بند و ناقص هم میتونه اوضاع تو رو کلی تغییر بده. کار رو تو باید بسازی، نه اینکه منتظر باشی یکی بیاد بهت کار بده. اگه دیدی یه نفر داشت از بیکاری مینالید، بدون منتظره. منتظر یه دست معجزه‌آساست تا از بیرون نجاتش بده. اصلاً واسه آدمی که معنی کار رو بفهمه بیکاری معنی نداره. اون میتونه برای دیگران هم کلی کار بسازه. کسی که نتونه برای خودش کار بسازه، مطمئن باش اگه کار هم بهش بدن نمیتونه خوب انجام بده.

همین الان با خودت بشین و ببین معنی کار تو ذهن تو چیه. من فکر می‌کنم کار اون چیزیه که انجامش دادنش به هیچ انتظاری نیاز نداره.


منبع: وبلاگ شاهین کلانتری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

نظرات مختلف 7 و نیم میلیارد آدم

آدم ها بسیار متفاوت هستن. هر نظری میتونه برای یک نفر دیگه مسخره بازی باشه اما نمیشه نظرات رو جمع کرد تا دنیا بر وفق مراد یک عده بشه.

با این تفکر که هرچی من فکر میکنم درسته، چرا دیگران مثل من فکر نمیکنن؟ قطعا آدم خیلی زجر میکشه.

تنها کاری که میشه کرد اینه که نظرات مخالفان عقیده تون رو اگر خوندین رد شین و دیگه هم بهش فکر نکنین. بهرحال نمیشه دنیا رو جمع کرد.

درکنارش بنظر من خوبه آدم نظرات مختلف رو حتی اگر قبول نداره بشنوه بدون غرض البته چون گاهی وقتی از یک نظری خوشمون نمیاد قبل از اینکه بیشتر و عمیق تر بهش فکر کنیم یک توده سیاه بزرگ میبینیمش که باید حتما نابود بشه. در صورتی که شناخت آدم های مختلف هم جالبه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

همین امروز همین امروز همین امروز

همین امروز، تو فقط همین امروز رو داری، امروز نقدترین دارایی توئه.

کثیف‌ترین و ناامیدکننده‌ترین حرف دنیا اینه: امروز که گذشت، بذارش واسه فردا.

فردا همین امروزه!

تا وقتی رُس امروز رو نکشیدی نباید بری سراغ پتو و بالش.

مثل دومینو می‌مونه، یک روز بد، دومینووار میتونه روزای بعدی تو رو مثل خودش کنه و برعکس، یه روز خوب هم میتونه تاثیری مثبت و دائمی رو روزای آیندۀ تو بذاره.

خوب و بد بودن روزا بیشتر از اینکه که به اتفاقات و حوادث خارج از کنترل اون روز ربط داشته باشه، به نگرش و عادت‌های تو ربط داره.

اگه مدام این عادت رو تو خودت پرورش دادی که خیلی از کارا رو به فردا و فرداها موکول کنی، یعنی عملاً یاد گرفتی کلی زندگی خودت رو  به بعد از مرگ موکول کنی!

اگه نتونی به همین امروزی که نقداً دستته شکل بدی و چیزی ازش بیرون بکشی، فردا هم نمیتونی کاری کنی، چون تو مدل ذهنیت خرابه.

اصلاً هر ۲۴ ساعت شبانه‌روز، یه نمونۀ کوچیک از تمام عمر آدمیزاده.

شروع داره، پایان داره، طلوع داره، غروب داره، و از همه مهم‎تر:

فقط یکباره، و دیگه هرگز تکرار نمیشه.

حالا با این نگاه چطوری دلت میاد یک روز از زندگیتو به هیچ و و پوچ هدر بدی؟ مگه جز اینکه که عمر کوتاه ما همین روزهای کوتاهه که مثل برق و باد میگذرن.

ساعت ۶ بعد از ظهر شده، دیگه فکر می‌کنی روز تمومه و نمیشه کار مهمی کرد؟

این مثل اینه که یکی سر چهل سالگی بگه، دیگه از من گذشته و نمیتونم هیچ کار مهمی بکنم، از اینجا به بعد باید وقتمو تلف کنم تا مرگ برسه.

درسته، آدم عاقل هرگز اینجوری فکر نمی‌کنه.

اما ما با روزامون دقیقاً یه همچین برخوردی داریم.

بنابراین اگه حتی هشت نه شب هم شده، دیگه خواهش می‌کنم نگو: امروز که گذشت. بیدار بمون، خودتو شکنجه کن، ولی نخواب، بمون، و یه معنایی از همین روزی که توش هستی بیرون بکش، سرتو نکن تو موبایل و تلویزیون تا زمان بگذره و بخوابی. دل خوش نکن به اینکه فردا هم روز خداست، فردایی که تو میگی روز شیطونه! فردایی که بازم قراره زیر پنجه‌های هیولای روزمرگی له بشی.

بذار یه بار دیگه حرفمو برات خلاصه کنم:

هر طور شده امروز یه کاری بکن، به امروزت یه معنایی بده، امروز یه دستاورد کوچولو داشته باش، امروز به یه عادت خوبت برس. فکر کن موضوع مرگ و زندگیه (که هست) و از دل روزی که توش هستی یه چیزی بیرون بکش.

حتی اگه ساعت ۱۲ شب شده و خسته و بی‌حوصله و افسرده و داغونی.

پاشو یه آب به سروصورتت بزن. یک لبخند احمقانه رو لبت بیار و:

چند کلمه بنویس و نقاط ضعف و قوت روزت رو تحلیل کن.

یه چیزی تو وبلاگت بذار. یه چالش تازه بساز و به صورت عمومی اعلام کن.

یه کتاب الهام‌بخش و خوب بخون. یه نکته مهم ازش بردار تا زودتر عملی کنی.

یه پیام کاری مهم بده، از یه کسی یه چیز خوب درخواست کن. به دیگران بگو چه کمکی می‌تونی بهشون بکنی.

یه ذره از کاری که مدت زیادی عقب انداختی انجام بده و بذار دوباره رو غلتک بیفته.

بدون اینکه کاری انجام بدی؛ الکی به امید فردا نخواب.


منبع: وبلاگ شاهین کلانتری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

سکون

بعد مدت ها یکم حس سکون میکنم حس خوبیه ولی فکر نمیکنم که طولانی باشه.

کتاب عقده سیندرلا رو دو سه روزه تموم کردم. کتاب بدی نبود ولی شاید زیاد با فرهنگ ما سازگاری نداشت. فحوای کلامش خوب بود و مسلما نکات خوب زیادی داشت اما به نظر من یکمی هم زیاده روی کرده بود و اینطور حس میکردم که نظرش اینه هر ازدواجی محکوم به محدود شدن و در نهایت افسردگی خانم هاست. درسته شکی نیست که یک سری ابعاد زندگی تغییر میکنه اما توی یک ازدواج درست هم به نظرم این اتفاق میوفته و برای هر دونفر هم میوفته.

بهرحال کتاب خوبی بود و حتما به خوندنش ارزش داشت. و بنظر من هیچ کتابی صد در صد مطالبش درست نیست باید خوند و مطالبش رو تحلیل کرد و با عقاید و افکار خود شخص سنجیده بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

گناه یا جرم؟

آیا ما مجازیم برای هر گناه دیگران مجازاتی تعیین کنیم؟

یا مجازیم که به زور نذاریم گناه کنن؟

خدا برای بعضی گناهان مجازات تعیین کرده و بعضی هارو برای محکمه خودش گذاشته بنظرم چون ما تحمل پیچیدگی هاش رو نداشتیم و قطعا قضاوت اشتباه میکردیم اما خودش نیازی نه به شاهد داره و نه چیزی.

سوال اینجاست چرا برای گناهانی که خدا براشون مجازات تعیین نکرده و به قضاوت ما نسپرده مجازات تعیین کنیم و به زور جلوشو بگیریم. نکنه فکر کردیم از خدا هم عالم تریم؟

حرف زور جدا از امر به معروفه، گمان نکنم هیچ معصومی با زور امر به معروف کرده باشن.

البته هرجایی میتونه برای خودش قوانینی داشته باشه و هیچ ایرادی نداره چون زندگی بدون قوانین سر نمیشه، اما نه به اسم خدا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

پیله

از پیله در اومدن سخته اما ارزشش رو داره.

برای جلو رفتن باید بجنگی بیشتر از همه با خودت. کسی که این همه سال دروغ به خوردش دادی و ارزش های بی ارزش براش قاب گرفتی.

یک مدت با خودت درگیری داری ولی بعدش پروانه میشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

هیچ

بعد از تو هیچ میماند از قلبم برای من

بغضم حریف گریه هایم نیست خدای من

این گریه ها یعنی شروع ماجرای من

چشم رقیبان خورده بر دارو ندار من

دوش شما تنها دلیل انتظار من

دیوانگی دیگر نمی آید به کار من!!

🎵 هیچ/ رضا بهرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

عقب موندم!

شده که فکر کنین از زندگی عقب افتادین؟

شده حس خوب داشته باشین از اینکه بلاخره دارین میفهمین از زندگی عقبین و چیکار باید بکنین و همزمان حس های منفی و ترس شدید داشته باشین؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

امتحانات

گاهی خیلی سنگ های بزرگی میذاری جلوی پام، نمیدونم میخوای امتحانم کنی یا قصد دیگه ای داری اما گاهی خیلی دلم ازت میگیره...

من این کارارو بخاطر تو میکنم نباید یکم هم تو بهم کمک کنی؟ نباید حداقل برام آسون ترش کنی؟ یا حداقل سخت ترش نکنی؟

نمیدونم چیکار میکنی اما من نمیتونم مسیرمو ول کنم... نمیدونم چرا ولی نمیتونم.

کاش یکم نگاهم میکردی، کاش یکم دلمو محکم میکردی. کاش انقدر امتحانات سخت نبودن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه