من خواهم شنید...

خشونت

یک سری خاطرات هستن که همیشه توی ذهن آدم شاخص میمونن و تا سال ها هرگز فراموشت نمیشن و تاثیر عمیقی روی آدم میذارن، شاید تاثیر رو متوجه نشی اما مطمئنا چیزی که این همه مدت توی ذهنت چرخ میزنه اثراتی هم داره.

امروز کلیپی دیدم با موضوع خشونت علیه زنان و یکی از موقعیت هایی که نشون میداد وقتی که دبیرستان بودم برام اتفاق افتاده بود.

از همون خاطراتی که بعد از این همه سال و اینکه خیلی از خاطرات اون سال ها فراموشم شده اما این یکی هنوز هست و جزو لیست خاطراتیه که دوست دارم برگردم و تغییرشون بدم.

تغییرش بدم به اینکه کاش فقط توی شوک خشکم نمیزد وقتی فهمیدم داره چه اتفاقی می افته. کاش اختیار بدنم رو از دست نمیدادم و یه کاری بجز خشک شدن انجام میدادم.

به شدت ناراحتم برای کسانی که مجبور شدن خاطره ای مشابه من داشته باشن یا حتی بدتر از این...

متنفرم از حیواناتی که برای چند لحظه غرق شهوت شدن خودشون یک زخم عمیق روی روح یک نفر دیگه میندازن و انقدر احمقن و مغزشون پوچه که فکر میکنن اتفاق بزرگی نیست.

متنفرم از کسانی که میبینن همچین اتفاقاتی رو اما از یه دختر بچه حمایت نمیکنن.

متنفرم از کسانی که فکر میکنن مسئله کوچیکیه اما نیست! نمیتونین تصور کنین که چقدر بزرگه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اونا نمیدونن که ما میدونیم که اونا میدونن ما میدونیم

یه وقتایی میشینم رفتار یک گروه رو برای خودم تحلیل کنم. به نتیجه که میرسم تازه این خوره به جونم می افته که نکنه از عمد میخواستن تحلیل من همین باشه؟

باز فکر میکنم خب نکنه میخواستن من فکر کنم که اونا فکر میکنن تحلیل من این باشه؟

باز....؟

و اینطوری میشه که هیچکدوم از نظرها هیچوقت نمیتونن کاملا درست باشن هر تصمیمی که بگیرم پنجاه درصد احتمال خطا داره. توی همچین دنیایی میشه کسی رو به خاطر تصمیمی که یک زمانی فکر میکرده درسته گرفته و حالا فهمیده اشتباه کرده سرزنش کرد؟ فکر نمیکنم چون حتی مطمئن نیستم اگر تصمیم دیگه ای میگرفت چی میشد. شاید حتی تصمیم دوم هم اشتباه باشه و باید دنبال راه سوم میرفته!

فکر نمیکنم از این چرخه خلاصی داشته باشیم.

یاد این قسمت از سریال Friends افتادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آینه آینه

همش از آدما در میرم جدیدا
همش توی خودم درگیرم شدیدا

دوباره چشممو بستم تا نبینم
چقدر این تصویرا زشتن و عجیبن

لحظه ها میرن دست تکون میدن
توی آینه رو ببین پره عشقو امیدن

من قصه مو دیدم حسمو دیدم
توی آینه رو ببین من یه آدم دیگم

🎵 آینه آینه/ سوگند


پ.ن: خیلی این آهنگ سوگند رو دوست داشتم و حالمو معنی می کرد این مدت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

نصفه نیمه

من استاد کارهای نا تمومم! فکر کنم حداقل ۱۰ تا کار نصفه دارم! همین الان هم که دارم اینجا پست میذارم وسط کتاب خوندن بودم و کتاب خوندنم هم وسط یک کار دیگه بود!!! علت و راه حلش چیه؟ چرا نمیتونم علتش رو بفهمم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

شخصیت های اصلی و فرعی

یک سریال می بینم راجع به اینکه یک دختر دبیرستانی متوجه میشه که دنیایی که توشه یک دنیای کامیکه و از این بدتر اینکه شخصیت اصلی یکی دیگس و اون یک شخصیت فرعیه که مجبوره کارایی بکنه که زندگی شخصیت های اصلی پیش بره درحالی که از اون کارها متنفره و متناسب با شخصیت خودش نیست اما به اجبار باید انجام بده و چاره دیگه ای هم نداره، پس تصمیم میگیره هرطور شده داستان کامیک رو تغییر بده تا خودش شخصیت اصلی باشه و بتونه سرنوشت خودش رو خودش بسازه.

به جز اینکه به نظرم سریال بانمکیه و برای سرگرمی جالبه به نظرم پیام دیگه اش میتونه این باشه که هرکس تلاش کنه زندگیش رو بسازه و یه شخصیت فرعی توی دنیا نمونه، دنیا که هیچ توی زندگی خودش حداقل شخصیت اصلی باشه. در صورتی که خیلی ها حتی توی زندگی خودشون هم شخصیت اصلی نمیشن و همیشه برای پیش بردن داستان بقیه از خودشون میگذرن. بعضی وقتا میشه ایثار اما همیشه اینطور نیست. هربار که به خاطر نظر بقیه کاری رو نمیکنیم یا وقتی یکی کاری که میکنیم رو دوست نداره بیخیالش میشیم یا برای دیگران از آرزوهامون دست می کشیم یه شخصیت فرعی شدیم.

🎬 سریال کره ای «تو فوق العاده ای»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اینجا جنگله

امروز یک کلیپ خیلی بد دیدم. یک رفتار به شدت آزاردهنده که تا به حال نمیدونستم وجود داره! راجع به  پسرهای مدرسه ای که همکلاسی شون رو آزار میدادن. باورم نمیشه! خیلی به خاطرش  حال بدی داشتم. همیشه فکر میکردم حق دخترها رو خورده میشه جامعه دخترهارو اذیت میکنه. امروز فهمیدم فقط دخترها نیستن. هرکس نخواد بقیه رو اذیت کنه خودش قربانی میشه... قانون جنگل برای همه یکسانه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اعتماد به نفس

عدم اعتماد به نفس در هر زمینه ای، یا حس کنجکاوی مان را به کار می اندازد یا باعث قضاوت کردنمان می شود. فقط یک آدم احمق می تواند چنین کاری بکند. عدم اعتماد به نفس باعث می شود فکر کنید هرکسی که کاری متفاوت با باورهای شما را انجام می دهد متهم است و مرتکب کاری نادرست شده است.

📖 شرمنده نباش دختر/ ریچل هالیس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اثبات هر فکری

به نظرم حالا دیگه میشه هر تفکری رو با سفسطه و منطق خوب نشونش داد و اثباتش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

زبان عشق

هیاهو به پا کردن و جنب و جوش داشتن برای من زبان عشق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

کار یا انتظار؟ مسئله این است

یه لحظه صبر کن، حیفم میاد از این کوچه زود رد شیم، نمیدونم چرا از بچگی از دیوارای سیمانی خوشم میومد. خاکستریِ دیوار سیمانی حال آدمو خوب می‌کنه، یه آرامشی تو خودش داره که تو آجر و سنگ و اینا نیست. دیوار سیمانی مثل هوای ابریه، صاف و یکدسته. خب، اینم از افاضات دیوارشناسانۀ بنده! داشتم می‌گفتم، می‌دونی تو اشتباه می‌کنی که منتظری… تو فکر می‌کنی بالاخره یه روزی می‌رسه که می‌تونی حداقل با یه آرامش نسبی واسه تمرین کردن وقت پیدا کنی. ولی من هزار بار سرم به سنگ خورده و فهمیدم چنین وقتی هیچوقت پیدا نمیشه. تهش مثل اون بابا میشی که داشته میرفته سفر، سر راه میرسه به یه کوه، و یه عمر میشینه دعا می‌خونه تا کوه جابجا بشه. تهشم همونجا کنار کوه می‌میره. موضوع اینه که باید هر روز تو یه نبرد تن به تن، هیولای روزمرگی رو شکست بدی.

میدونی هیولای روزمرگی چیه:

روزمرگی یعنی هر چیزی که نمیذاره تو کارایی که واقعاً ارزشمند و سازنده هستن انجام بدی.

روزمرگی فقط واریز قبض آب و برق، و بردن بچه‌ به مدرسه و بار گذاشتن شام و ناهار و ملال یه شغل اداریِ بیخود نیست، روزمرگی تو فکر هم هست؛ نشخوارای فکریِ تکراری و مسخره‌ای که جامعه و خانواده و خودت به خودت تحمیل کردی. روزمرگی یعنی اینکه هنوز فکر می‌کنی مدرک تحصیلی ارزش داره و مجبوری واسه گرفتن مدرک رشته‌ای که خودت هم میدونی بعد از دانشگاه هیچ کاری باهاش نداری، هفته‌ای چند بار سوار مترو و اتوبوس شی تا خودتو برسونی دانشگاه و تو این دور باطل خودتو شکنجه کنی. روزمرگی یعنی هنوز منتظری یکی بیاد از بیرون نجاتت بده و جاده صاف کن تو بشه تا بتونی به شغل دلخواهت برسی، روزمرگی یعنی اینکه فکر می‌کنی واسه خوندن و نوشتن و فکر کردن، به شرایط مناسب و آرامش فکری و دل خوش نیاز داری، روزمرگی یعنی اینکه فکر می‌کنی برای بهتر زندگی کردن هیچ راهی جز مهاجرت کردن نیست. روزمرگی یعنی اینکه ذهن خودتو دادی دست اخبار و شبکه‌های اجتماعی و اجازه میدی هر آشغالی رو بریزن تو ذهنت. روزمرگی یعنی اینکه قدرت تغییرات بزرگ رو تو خودت نمی‌بینی، روزمرگی یعنی: هر فکری که جلوی راه تو رو بسته؛ و تو هر روز این فکرا رو نشخوار می‌کنی و منتظری یه روزی بالاخره از سر اتفاق اوضاع تغییر کنه.

فکر نکن من که اینا رو به تو می‌گم خودم درگیر روزمرگی نیستم. زندگی من رو همین روزمرگی کم لجن‌مال نکرده و نمی‌کنه. اصلاً مثل ماجرای پتروس فداکاره این قضیه. روزمرگی پشت سده و میخواد بزنه سدو بکشنه و زندگی تو رو به لجن بکشه. اما خب آدمیزاد ده تا انگشت که بیشتر نداره، تا کی میخوای انگشت بکنی تو سوراخای سد و جلوی لجن رو بگیری. تو باید سد رو محکم‌تر بسازی. انقدر محکم که اگه یه روزی هم یه سوراخی باز شد، بدونی قدرت و توانش رو داری که جلوش رو سریع بگیری.

باید خودمون رو بسازیم، مثلاً خود تو، الان سه ساله می‌خوای جدی‌تر بنویسی، اما کو؟ چرا نمی‌نویسی؟ یادته می‌گفتی تو کتاب داستان موفقیت نخبگانِ مالکوم گلدول خوندی که میگه برای استادی تو هر مهارتی باید حداقل ده هزار ساعت تمرین کرد. خب، با این حساب تو باید دیگه حداقل روزی ۳ ساعت تو این مدت تمرین می‌کردی؟ کردی؟ نه. می‌دونم که نکردی، شاید بعضی آخر هفته‌ها خوب نوشته باشی. اما چرا نتونستی؟ می‌دونی، همش به خاطر انتظاره، تو مثل اون بابا که منتظر جابجا شدن کوه بود، منتظر یه روز خوب هستی که برسه و بتونی با آرامش موهومی که من نمیدونم چیه تمرین کنی.

اینجا واینستیم، راه بیفتیم، تا بقیه‌شو برات بگم…

باید با بولدوزِ کار و جنون از رو هیولای روزمرگی رد شد!  بله، کار مجنون‌وار:

باید گوشیتو بندازی کنار و بری کار کنی، انقدر گرم کارت باشی که نفهمی موبایل داری…

باید حالت از تلف شدن عمرت توی استوری اینستاگرام و چت کردنای ابلهانه بهم بخوره…

وقتی بقیه مشغول ور ور کردن و زدن حرفای مفت هستن، تو باید بری اتاق بغلی و کارتو انجام بدی…

توی تاکسی و اتوبوس و مترو به جای اینکه هندزفری بکنی تو حلقِ گوشت! باید دفتر و قلمتت رو درآری و استراتژی کاراتو بچینی…

باید هر جا حرف از این سریالای جدید شد، تو از ماجرا بی‌اطلاع باشی، آدمی که سرگرم کارشه، کی فرصت می‌کنه خدا قسمت سریال نگا کنه؟

شهوت و حسرت و عقدۀ تفریح و سفر و این بازیا یعنی اینکه میخوای از کارت فرار کنی…

حرفای مسخره‌ای مثل کمالگرایی و … برای تو نون و آب نمیشه…

تو نمی‌تونی بدون انجام دادن کار، چیزی یاد بگیری، نباید به بهانۀ یادگیری دست از عمل کردن برداری…

اگه نصف شب، بعد از کلی کلافگی و خستگی چوب کبریت لای پلکت نمی‌ذاری تا چشمت باز بمونه و وبلاگت رو به روز کنی، ول معطلی.

روزی سه ساعت چیه، اگه روزی شش ساعت تمرین نمی‌کنی، یعنی زندگیت تو مسیر بدیه، یعنی گرفتار دور کامل لجن شدی. یعنی داری بیست و چهار ساعتی که طی شبانه‌روز داری، میریزی تو سطل آشغال.

منتظر فرصت مناسب نباش. انتظار ابتذاله. انتظار دور ریختن زندگیه.

اگه مریضی، بی‌پولی، افسرده‌ای، نگرانی، تنهایی، خسته‌ای، بی‌حوصله‌ای، بی‌سوادی، هر چی که هستی، نگران نباش، با وجود همین گرفتاریا شروع کن، منتظر نباش مشکلت برطرف بشه و بعد شروع کنی.

اونوقت می‌بینی کار داره حالت رو خوب می‌کنه. حتی یه کارِ نیم بند و ناقص هم میتونه اوضاع تو رو کلی تغییر بده. کار رو تو باید بسازی، نه اینکه منتظر باشی یکی بیاد بهت کار بده. اگه دیدی یه نفر داشت از بیکاری مینالید، بدون منتظره. منتظر یه دست معجزه‌آساست تا از بیرون نجاتش بده. اصلاً واسه آدمی که معنی کار رو بفهمه بیکاری معنی نداره. اون میتونه برای دیگران هم کلی کار بسازه. کسی که نتونه برای خودش کار بسازه، مطمئن باش اگه کار هم بهش بدن نمیتونه خوب انجام بده.

همین الان با خودت بشین و ببین معنی کار تو ذهن تو چیه. من فکر می‌کنم کار اون چیزیه که انجامش دادنش به هیچ انتظاری نیاز نداره.


منبع: وبلاگ شاهین کلانتری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه