بعضی از ما از بچگی مثل درختی بودیم که با ضربه ی تبر از ما خواسته میشد رشد کنیم. وقتی که قطع میشویم و می افتیم، دیگر بلند شدن امکان پذیر نیست.
بعضی از ما از بچگی مثل درختی بودیم که با ضربه ی تبر از ما خواسته میشد رشد کنیم. وقتی که قطع میشویم و می افتیم، دیگر بلند شدن امکان پذیر نیست.
وقتی یک نفر از این دنیا می رود، نقشش در اینجا تمام می شود. هرکس در زندگی اش، زندگی چند نفر دیگر را کامل می کند یا حداقل عضوی از زندگی دیگران است. آدم های مکمل رفتنشان هم سخت تر است.
وقتی کسی نباشد نقش هایی که تا به حال به عهده داشته به دوش دیگران می افتد و باید کسی پیدا شود تا به جای او تا حدودی نقشش را ایفا کند.
ناراحتی اطرافیان از حذف شدن یک نقش در زندگی شان است و احساس علاقه و وابستگی شان به او.
همیشه در مراسم ختم بیشتر ناراحتی ام برای کسانی است که یک نقش به نقش فعلی خودشان اضافه شده و علاوه بر غم نبودن شخص مورد علاقه شان بار سنگین نقش او را هم باید تحمل کنند. با علم به اینکه هرچقدر هم خوب باشند باز هم یک بدل هستند.
دوست خوبم امروز بدلکار یک مادر شدی. امیدوارم صبور باشی.
چطور شد که هیچوقت از آینده نمیترسیدیم
دلیل این حس که توی بیشتر ما هست چیه؟ چرا از چیزی که توی آینده بیشتر از چند سال بخواد اتفاق بیوفته نمیترسیم؟
یا چرا فکر میکنیم اگر دوره اتفاق هم نمی افته
یا اگر میوفته برای ما نمی افته
این نترس بودن و بی احتیاطی رو از کجا آوردیم که همیشه باعث میشه کارهای خطرناک و مرگبار بکنیم و ککمون نگزه
دنیا پر از آدم های تنهاست که از پا پیش گذاشتن می ترسند.
🎬 Green Book / Peter Farrelly
گاهی حال آدم مثل شدیدترین جزر و مدها میمونه. از یک حال خیلی خوب یهو سقوط میکنی توی عمق یک حال بد.
گاهی دلیلش فقط یک آهنگه که یک حال بدِ خوب بهت میده و اکثرا برای من توی یک نقاشی ساده ی سیاه خالی میشه.
تنهاییامونو بگو عشقم به کی داده
ساختی از این آدم معمولی یه دیوانه
قرار نبود اینجوری از دلم بری آخه
🎵 سیاه سفید / علی پیشتاز
من چگونه بروم در ورق سال جدید
که همه بودن تو مانده به تقویم قدیم
✍ساناز یوسفی
سال نو همگی مبارک.
انشالله واااقعا سال خوبی باشه.
سال منم هست امسال ۱۲ سال منتظرش بودم ببینم چه میکنه برام.
جالبه که عشق کمترین نقش رو توی دنیا داره اما بیشترین حرف ها راجع بهش زده میشه.
بچه که بودم هر بار با مادرم در خیابان راه می رفتم به این فکر می کردم که همینطور که من آدم های اطراف را می بینم و از کنارم می گذرند و در تمام مدت عمر من نقش آنها در زندگی من همین 30 ثانیه است من هم برای آنها همین حکم را دارم. به این فکر می کردم که من هم از تمام عمر آنها همین یک جمله کوتاه را که در حال گذر می گویند می شنوم به اینکه آنها هر کدام برای خود یک «من» هستند و برای من «آدم های زندگی ام». کسانی که در زندگی من سیاهی لشگر هستند و در زندگی خودشان نقش اول با کلی خاطره مثل خود من.
فکر کردن به این موضوع هرچند برای منِ بچگی ام قابل هضم نبود اما جالب بود.
وقتی آدم ها به یکدیگر به چشم سیاهی لشگر نگاه می کنند نه یک انسان، و گمان نمی کنند که آنها هم دقیقا به اندازه خودشان فکر و زندگی و احساس دارند با هم رفتار بی رحمانه ای دارند حق هم را می خورند و به هم ظلم می کنند.
گاهی به این فکر کنیم که شخص مقابل من ممکن بود خودِ من باشم و اگر دیگری این کار را در حق من می کرد چه واکنشی داشتم.
«تحلیل رفتار متقابل» بر این اساس است که همه ی ما سه شخصیتیم در یک قالب. گاهی مانند بچه ی کوچک رفتار می کنیم که در گذشته بودیم، گاهی به صورت والدی که حرکاتش شبیه حرکاتی است که در والدین خود مشاهده می کردیم و گاهی نیز مانند فردی واقعیت گرا که اطلاعاتی را کسب می کند و آن اطلاعات را به جریان می اندازد و فکر می کند و تجزیه و تحلیل می کند و پیش بینی می کند و احتمالات را تخمین می زند و تصمیم می گیرد و مسائل را حل می کند ما در هر لحظه از زندگی خود، در یکی از این سه حالت هستیم. در یک آن می توانیم از یکی به دیگری تبدیل شویم. در این تغییر، همه چیز ما نیز تغییر می کند: ظاهر جسمی، صدا، طرز تنفس، کلمات، حرکات و… این حالت ها نقش نیست بلکه واقعیت است هر حالت از طریق باز نواخت رویدادهای ضبط شده در گذشته، متضمن اشخاص واقعی و زمان های واقعی و مکان های واقعی و تصمیم های واقعی و احساس های واقعی ایجاد می شود»
📖 ماندن در وضعیت آخر/ تامس ای. هریس، امی ب. هریس