من خواهم شنید...

کشور گشایی!

من همیشه برام سوال بوده چرا پادشاهان قدیم لشکرکشی میکردن از این سر دنیا تا اون سر دنیا؟ چرا نمیذاشتن هر ملتی خودش باشه و مردمش؟ چرا باید از یونان تا هند مال یک امپراطوری باشه در صورتی که هیچکدوم نه دینشون یکیه نه خط نه معماری و نه زبان؟؟ پادشاها که بلاخره ثروتمند بودن حالا یکم بیشترش انقدر اهمیت داشت که اینهمه خون ریخته بشه و اینهمه انتقام گرفته بشه و اینهمه نفرت از هم داشته باشن؟ که بچه هاشون تاوان خونریزی اینارو بدن یا نوه شون بخواد کینخواهیشون رو بکنه؟ که همیشه مواظب باشن یک نفر توی فلان مملکت شورش نکنه و نابود نشن!

فکر کنم من اگه پادشاه میشدم خیلی بی کفایت میشدم و تو این قاراشمیش حتما کشورم به باد میرفت!!!


پ.ن: بی ربط یا شاید با ربط از اسکندر و چنگیز متنفرم! 

پ.ن: حالا نادرشاه خودمونم همچین قدیسی نبوده البته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آثار تاریخی

همیشه تاریخ رو مختصر میخوندم و یا داستانی میخوندم و همیشه میترسیدم نتونم یک کتاب جامع تاریخی رو بخونم اما حالا بلاخره شروع کردم دل رو زدم به دریا و فعلا که تا صفحه ۶۰ به همون شیرینی هست که همیشه بود.

بنظرم اگر دوباره بخوام برم دانشگاه حتما این بار باستان شناسی میخونم.

خوشبحال اونایی که تو شهرشون آثار باستانی زیاده، همیشه دوست داشتم سفر برم غرب ایران ولی اونم نشده البته هربار میرم دیدن اثار تاریخی فقط حرص میخورم و گریه ام میگیره...

اخه لعنتی به هیچ درد ما نمیخوره که توی ....، چه تاریخی اومدی اینجا!!!!

ملت هزار سال پیش همچین چیزی ساختن انقد که تو به دیدنش افتخار میکنی به ساختنش افتخار نکردن!!!!!!

اگر میتونستم یکی اینارو منقرض میکردم یکی آشغال بریزان رو، خدایی مگه میشه؟؟؟!!!

نفس عمیق...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

نابینایان

نابینایان زندگی خیلی خوبی دارند، همه چیز به نفعشونه و نباید گله ای داشته باشند. درسته که امکانات شهر برای نابینایان خیلی کمه و مسیرشون یهو قطع میشه، یا استاندارد نیست عرضش، یا یهو یه نابینای دیگه وسط مسیرشون موتورشو پارک کرده اما بازم زندگی بدی نیست و مسبب خیلی اتفاقات و روند جامعه نابینایان هستند. حتی گاهی قوانین راهنمایی رو به اجبار تغییر میدن براشون! مثلا خیابون شلوغی که تا پارسال پارک ممنوع بود به خاطر نابینایانی که تابلو رو نمیدیدن و پارک میکردن بهرحال پارکش آزاد شد چون راهنمایی رانندگی هم زورش بهشون نرسید. یا خیابونای یک طرفه ای که دو طرفه شدند.

به خاطر نابینایانی که سوار موتور میشن امنیت پیاده رو به صفر رسیده و تو همون خیابون شلوغی که گفتم باید ۶ تا چشمتو باز کنی و براشون راه باز کنی.

حتی تر وقتی میخوای بری اونطرف کوچه یک طرفه خونتون باز یکی شون نزدیکه بکوبه بهت و یهو میشنوی که چرا دو طرفتو نگاه نمیکنی؟ و توام عصبانی از اینهمه تبعیض میگی کوچه یکطرفه که دو طرفش دیدن نداره اونم وقتی چشمای ماشینت مثل خودت خاموشه!!!

خلاصه شهر بدی شده همه چیز به نفع نابینایان شده! شده عینهو کتاب کوری!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اسم تو

اسم تو شده دوست زبانم

شاید هم دوست ذهنم

هر وقت مغزم دست از کار میکشه و برای استراحت خالی میشه، هنوز نفس راحتش رو نکشیده اسمت مثل مهر میخوره جلوی چشمش.

یا حتی وقت هایی هم که سرش شلوغه و داره تند تند کار میکنه باز انگاری یک بچه ی تخس که توی شلوغیِ کار کردن بزرگ ترها وول میخوره و شیطونی میکنه اسمت رو میکوبه و فرار میکنه.

آخر یک روز مغزم رو عاصی میکنه... شاید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

از پناهگاهت خارج شو

خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست، چه از درون و چه از بیرون. هرکدام ما اثرِ هنری ناتمامی است. هر حادثه ای که تجربه میکنیم، هر مخاطره ای که پشت سر میگذاریم، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.

📖 ملت عشق/ الیف شافاک


پ.ن: گاهی براساس چیزهایی که میخونم یا میشنوم، میفهمم که بعضی عقایدم خامه و مال کسایی که اول راه هستند. اما اینکه این رو میفهمم باعث نمیشه عقیده ام تغییر کنه و گاهی زیادی بهش میچسبم چون قانع نشدم. اما کسی قرار نیست برای قانع کردن ما بیاد اگر بخوام پخته بشن باید از دایره امن خودم بیام بیرون و بدون ترس با خودم مذاکره کنم تا ببینم در نهایت چه عقایدی میمونن و کدوم ها تغییر میکنن. اینکه ایده آل و کامل نباشن اهمیتی نداره اما شاید از قبلی ها یک قدم جلوتر بیوفتند، به شرطی که خودِ فعلی از خودی که اون عقاید رو ثبت کرده پخته تر شده باشه نه گمراه تر!

از پناهگاهت خارج شو و ببین چقدر از عقایدت باقی میمونن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

اتمام طوطی ها

و این هم اتمام طوطی ها، واقعا به خاطر خرابکاری که تو بک گراندشون کردم ناراحتم ولی حوصله اصلاحشو فعلا ندارم. یک روزی شاید درستش کنم ولی فعلا با همین سایه سبز محو باید زندگی کنن!!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زمزمه

دردهای بزرگ

پریروز به طرز فجیعی نوک انگشتم رو با کاتر صاف کردم!!!

همچین دردی (و نعره ای) به عمرم نکشیده بودم. امیدوارم گوشت دستم دوباره مثل قبلش دربیاد ولی فکر نمیکنم حتما یکجور ناجوری میشه.

ازون موقع همش به این فکر میکنم اگر درد این انقدر زیاده درد گلوله خوردن یا قطع عضو چجوری میتونه باشه!؟؟؟

دیروز هم که دوست باردارم رو دیدم و یادم افتاد یکی از بدترین دردها درد زایمانه باز گفتم یعنی از قطع عضو هم بدتر میشه؟!!! خدا بهش رحم کنه.

چطوری آدم میتونه اینهمه درد رو تحمل کنه واقعا در برابر این دردها که درد من خیلی کمه اما بازم زیاد بود برام.

نمیدونم کجا خوندم که درد تو ذهن آدمه و با ذهن میشه درد رو کنترل کرد البته من هیچوقت موفق نشدم، زیاد امتحان کردم.


پ.ن: راستی همش فکر میکنم این تقاص یه کاریه که کردم نمیدونم واقعا هست یا نه اما قبل این واقعه! با یک نفر دعوا کردم حس میکنم آهش گریبانم رو گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

آن طور که ...

الیوم، مملکت ما از دیار کفر پلیدتر است! دست کم در کفرستان به قاعده ای آزادی هست که هرکسی آن طور که خواست، زندگی کند، اما اینجا اجبار است که آن طور که دیگران می خواهند، زندگی کنیم! آدم باید آن طور زندگی کند که خدا می خواهد، اما اگر نشد، آن طور که خودش می خواهد، به ز آن طور است که دیگران می خواهند...

📖 من او/ رضا امیرخانی


پ.ن: جالبه که بعد اینهمه سال هنوز هم شرایطمون تغییری نکرده، همیشه باخودم فکر میکردم انقلاب های بزرگ دنیا بعد چندین سال که از بحران خارج میشن یک پیشرفت بزرگ دنبالشون داشتن. اما چطوره که داستان کتاب برای زمان قبل از انقلابه و وقتی میخونمش حس میکنم برای زمان حال نوشته شده؟

چطوریه که وقتی سید مهدی شجاعی آخر کتاب سقای آب و ادب داره از علت قیام امام حسین (ع) میگه و از امر به معروف و نهی از منکر زمامداران امت، باز هم یاد حال میوفتم؟

دیگه تو چه زمانی به پیشرفت میرسیم؟ زمان کافی نگذشته؟ یا باید حداقل یک قرن رد بشه؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

بارون های شدید

چی میشد یکبار هم من مثل دیوونه های فیلم های هندی زیر همچین بارونی بدوم

آخرش آرزو به دلم میمونه، شاید به نظر خیلیا مسخره بازی بیاد ولی به نظر من خیلی باید حال خوبی داشته باشه دیوونه بازی هاشون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه

ادای حرمله

تنها نقش حرمله داشتن هم خیلی سخته

واقعا خیلی سخته تاحالا بهش فکر کردین که کسایی که بازی میکنن چی میگذره توی دلشون؟

توی تمرین ها همش قلبم میزد و توی اجرا پشت پرده که نشسته بودم و از لای یه درز باریک نمایش رو نگاه میکردم تا نوبت من برسه توی بغل شمر!! گریه میکردیم و هنوز اشکت خشک نشده باید بری روی صحنه

روی صحنه قلبم فقط محکم و سریع میکوبید و باید فقط گریه نمیکردم

ادااای حرمله رو درآوردن هم سخته!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زمزمه